نویسنده : هنگامه - ساعت 23:44 روز شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

American (آمریکایی)

ژانر : جنایی، درام

کارگردان : Anton Corbijn

نویسنده : Rowan Joffe

فروش : 35 میلیون دلار

ناشر: Rowan Joffe

تاریخ اکران : 1September , 2010

زمان فیلم : 105 دقیقه

زبان : انگلیسی

درجه سنی : R

 

 

 

 

 

 

خلاصه داستان :

کلونی در این فیلم نقش مرد میانسالی به اسم جیک, شاید هم ادوارد, را بازی می کند. شغل جیک ابداع سلاح های خاص و سفارشی برای استفاده در قتل های خاص است.

بازیگران

جورج کلونی -

جان لیسن -

پائولو بوناچلی -

تکلا ریوتن

نقد و بررسی کامل فیلم

The American  (آمریکایی)

آمریکایی آنتون کوربین, با بازیگری جورج کلونی, بررسی جاندار و بی عیب و نقصی است از تنهایی و عزلت یک مرد در یک ماموریت شغلی در دور دست. از این حیث آمریکایی شباهت زیادی دارد به فیلم موفق قبلی کلونی, پا در هوا, باز هم یک مرد تنهای شیفته ی کار ناگهان در معرض یک رابطه ی عشقی قرار می گیرد تا دنیای به ظاهر محکم و نفوذ ناپذیر وی شکاف های عمیق بردارد. شخصیتی که جورج کلونی در فیلم آمریکایی ایفا می کند ما را به یاد کاراکتری می اندازد که آلن دلون در فیلم سامورایی ژان پی یر ملویل بازی کرده بود: شخصیتی محکم, مقاوم, نفوذناپذیر و استاد در حرفه ی خود.

آمریکایی به قول راجر ایبرت فیلم جذاب و گیرایی است که تمرکز یک درام ژاپنی را دارد. کلونی در این فیلم نقش مرد میانسالی به اسم جیک, شاید هم ادوارد, را بازی می کند. شغل جیک ابداع سلاح های خاص و سفارشی برای استفاده در قتل های خاص است. او برای پاول (جان لیسن) کار می کند. در واقع می توان گفت که جیک در خدمت پاول است, زیرا او بی هیچ اما و اگری دستورات پاول را اجرا می کند و کاملا به وی وفادار است. پاول ماموریت تازه ای به جیک محول کرده. او باید به ایتالیا برود و در آنجا با زن آدمکشی به اسم ماتیلد دیدار کند. جیک به ایتالیا می رود و در یک مکان عمومی با ماتیلد دیدار می کند و سفارش ساخت سلاح ویژه ای را که ماتیلد خواهان اش است دریافت می کند. جیک باید مدتی را در ایتالیا بماند تا سلاح مورد نظر را بسازد. او به همین دلیل تصمیم می گیرد اتاقی را در یک دهکده اجاره کند. جیک در ضمن باید حواس اش خیلی جمع باشد برای اینکه ما از سکانس تکان دهنده ی آغازین فیلم پی برده ایم که عده ای در به در به دنبال یافتن و نفله کردن او هستند. جیک با کشیش چاق دهکده (پدر بنتو) آشنا می شود و از طریق وی با یک مکانیک محلی آشنا می شود. جیک به داخل مغازه ی مکانیکی می رود و لوازم و قطعات لازم برای ساخت سلاح را -که ظاهرا یک صدا خفه کن است - خریداری می کند. جیک همچنین با زن ویژه ای به اسم کلارا آشنا می شود و رابطه ی صمیمانه ای میان آنها شکل می گیرد. جیک تنها زندگی می کند, در کافه روستا قهوه می نوشد و تدریجا سلاح سفارشی اش را می سازد. گفتگوهای تلفنی او با پاول کوتاه و بسیار تر و فرز است. جیک به زودی پی می برد که تعقیب کنندگان اش به او نزدیک شده اند و ...


کمتر فیلمی دیده ام که این چنین با دقت ریاضی وار ساخته شده باشد; درست مثل همان سلاحی که جیک به دقت و ماهرانه در حال ساختن اش است. نه یک کلوز آپ اضافی, نه یک زوم ناگهانی و نه یک کات شوک آور. همه چیز به آرامی, به دقت و کاملا حساب شده پیش می رود; مثل یک بمب ساعتی که در لحظه ی مقرر منفجر می شود.


آنتون کوربین (کارگردان) در فیلم آمریکایی موفق به خلق تصویری تغزلی از یک روستای ایتالیایی می شود. دیالوگ های فیلم اندک یا به اصطلاح مختصر و مفید است. و بازی های به شدت کنترل شده و حساب شده است. کلونی در بهترین فرم بازیگری خودش جلوه می کند. او بعضی وقت ها به نظر می رسد که دارد یک تکه بسیار کوچک آدامس می جود یا شاید هم دارد با زبان اش بازی می کند. نقطه ضعف کاراکتری که او بازی می کند فقط یک چیز است: عشق. او در کار و شغل خود هرگز به هیچ کسی اعتماد نکرده و همین رمز زنده ماندن اش بوده اما حالا ناگهان به این زن ایتالیایی دل باخته و خطر از همین جا به سراغ اش می آید.


آمریکایی عناصر یک فیلم تریلر (هیجانی) را دارد اما یک فیلم تریلر به شمار نمی رود. هر کسی که با توقع تماشای صحنه های اکشن متوالی به دیدن این فیلم برود قطعا نومید خواهد شد. فراموش نکنید که این فیلم راجع به مرد افسرده ای است که در دهکده ی آرام ایتالیایی چشم انتظار وقوع چیزی است و به آرامی قهوه اش را می نوشد.


احساسات سرکوب شده ی جیک و چشمان غمگین او تقریبا در هر صحنه ی فیلم هر چیز دیگری را تحت الشعاع خود قرار می دهد. آمریکایی یک فیلم دیدنی است. تماشایش را از دست ندهید.

 


نویسنده : هنگامه - ساعت 23:41 روز شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

ُSe7en (هفت)

ژانر : جنایی، درام، معمایی

کارگردان : David Fincher

نویسنده : Andrew Kevin Walker

فروش : 316 میلیون دلار

تاریخ اکران : 1995

زمان فیلم : 127 دقیقه

زبان : English

درجه سنی : R


بازیگران :

Brad Pitt

Morgan Freeman

Gwyneth Paltrow

R. Lee Ermey

Kevin Spacey

 

نقد و بررسی کامل فیلم

ُSe7en (هفت)

فیلم سون ساخته دیوید فینچر شاید یکی از بهترین فیلم های ساخته شده دراین ژانر باشد. یعنی ژانر معمایی و درام جنایی.
فینچر در سون یک فیلم اریک و گنگ و دینی را به نمایش در می آورد. طوری صحنه های فیلم را تنظیم کرده اند تا به راحتی درک فیلم برای بیننده راحت باشد.


فیلم سون یا هفت درباره هفت گناهی که در تمام ادیان آمده است بحث میکند. هفت گناه (شکم پرستی، طمع، تنبلی، غرور، شهوت، حسادت، غضب). هفت گناهی که ما بارها و بارها با اون مواجه بودیم. هفت گناهی که به گفته ادیان مختلف مجازاتش فقط مرگ است.

این فیلم به بحث در مورد این هفت گناه میپردازد.

درباره هفت گناه :

گناه اول: غرور

تعریف در فرهنگ لغت: نام مؤنث. غرور از واژه‌ی لاتین Superbia به معنای تکبر،‌ خودبینی، نخوت، گستاخی می‌آید.
تعریف کلیسای کاتولیک: احترام به نفسی که از حد خارج شود و بالاتر از عشق به خدا قرار گیرد. بر خلاف فرمان نخست از ده فرمان است (به جز من خدایی نخواهی داشت)،‌ و همین احساس بود که سبب طغیان ملایک و سقوط لوسیفر (ابلیس) شد.
از نظر اوگوستین قدیس: غرور عظمت نیست،‌ بادسری است. آنچه باد می‌کند بزرگ به نظر می‌رسد، اما در واقع بیمار است.
پندی از دائو دِ جینگ: بهتر است جام را لبریز نکنیم تا مجبور نشویم وزن سنگین آن را حمل کنیم.
اگر کاردی را بیش از حد تیز کنیم،‌ تیغ آن زود کند می‌شود.
اگر خانه پر از زر و یشم باشد، صاحبانشان نمی‌توانند آن‌ها را امن نگه دارند.
وقتی ثروت و افتخار به تکبر بینجامد، بی‌تردید شر به دنبال خواهد داشت.
وقتی کاری را انجام می‌دهیم و ناممان کم‌کم پرآوازه می‌شود، حکمت حکم می‌کند که به محض انجام آن وظیفه، به درون گمنامی واپس بنشینیم.

گناه دوم: طمع

تعریف در فرهنگ لغت: از واژه‌ی لاتین Avaritia، نام مؤنث: شیفتگی زیاد نسبت به پول، خساست،‌ لئامت، بدجنسی
تعریف کلیسای کاتولیک: بر خلاف فرمان نهم و دهم از ده فرمان است (به زن همسایه‌ات طمع نکن. به خانه‌ همسایه‌ات طمع نکن.) میل و تمنای بیش از حد نسبت به لذات یا مال دنیا.
از نگاه سنکای فیلسوف : فقیر همیشه چیزی می‌خواهد، ثروتمند زیاد می‌خواهد، حریص و آزمند همه‌چیز را می‌خواهد.
متنی درباره بحران اقتصادی کشورهای شرق آسیا درسال 997:دلالان سهام می‌خریدند و می‌فروختند و مطمئن بودند که دنیا عوض نمی‌شود، چرا که فقط باید مدام بیشتر سرمایه‌گذاری می‌کردند و رشد ثروتشان را تماشا می‌کردند. به آسیبی که به وجه رایج مالزی وارد می‌کردند، اهمیت نمی‌دادند. ناگهان 500 میلیارد دلار از چرخه‌ اقتصادی ناپدید شد. زمانی که باید توضیحی به تمام کسانی می‌دادند که با آن همه بدبختی این همه سال پول جمع کرده بودند و سرمایه‌شان ناگهان به باد رفت، گفتند:«تقصیر بازار است.» اما در واقع، خودشان بازار بودند.

گناه سوم: شهوت

تعریف در فرهنگ لغت: نام مؤنث، مشتق از واژه‌ی لاتین Luxuria به معنای هرزگی، هوسرانی، شهوترانی
تعریف کلیسای کاتولیک: تمنای مفرط نسبت به لذات جنسی. این تمنا و رفتار متعاقب آن هنگامی مفرط محسوب می‌شود که در خدمت اهداف الهی نباشد؛ یعنی تقویت عشق متقابل میان زن و شوهر، و آوردن فرزند. بر خلاف فرمان ششم از ده فرمان است (گناه بی‌عفتی را مرتکب نخواهی شد)
از نظر هنری کیسینجر: هیچ چیز شهوت‌آورتر از قدرت نیست.
دائو دِ جینگ می‌گوید: روح حساس و جسم حیوانی را یکجا نگه دارید تا از هم جدا نشوند.
نیروی حیاتی را مهار کنید تا بار دیگر به نوزادی مبدل شوید.
اگر تخیلات اسرارآمیز را از خیال خود برانید، آنگاه بی‌آشوب می‌شوید.
خود را پاک کنید و برای رازها به دنبال پاسخ‌های روشنفکرانه نباشید.
وقتی حس تشخیص به چهار گوشه‌ی ذهن نفوذ کند، نخواهید شناخت آنچه را زندگی می‌بخشد و زندگی را حفظ می‌کند.
آنچه زندگی می‌بخشد، مدعی مایملکی نیست. سود می‌رساند،‌ اما در تمنای سپاس نیست. فرمان می‌دهد،‌ اما در جستجوی اقتدار نیست. این همان است که به آن می‌گویند‌ (کیفیت اسرارآمیز)


گناه چهارم: خشم

تعریف در فرهنگ لغت: نام مؤنث، از واژه‌ی لاتین Ira به معنای غیظ، خشم، غضب، خروش، میل به انتقام.
تعریف کلیسای کاتولیک: خشم فقط بر دیگران وارد نمی‌شود، بلکه اگر کسی بگذارد نفرت در قلبش بذر بپاشد، خشم می‌تواند نصیب خودش شود. در این صورت اغلب کار فرد به خودکشی می‌رسد. باید بپذیریم که مجازات و اجرای آن با خداست.
در موسیقی پاپ برزیلی: مادام که توانی در قلبم هست،‌ چیز دیگری نمی‌خواهم جز انتقام! انتقام! انتقام! به سوی قدیسان فریاد برمی‌آورم: باید بغلتید همچون سنگ‌هایی که بر جاده می‌غلتند، بی‌آنکه هرگز مکانی برای آرمیدن داشته باشید. (لوپیسینو رُدریگز)
از زبان ویلیام بلیک: از دست دوستم عصبانی بودم، به او گفتم و خشمم رفت. از دست دشمنم عصبانی بودم، به او نگفتم و خشمم بیشتر شد.
پندی از دائو دِ جینگ: تمام جنگ‌افزارها، ابزارهای شر هستند و مطلقاً به کار شاه خردمند نمی‌آیند. او فقط هنگامی از این جنگ‌افزارها استفاده می‌کند که ضرورت ایجاب کند. او آرامش و آسودگی را ارج می‌نهد؛ پیروزی با زور جنگ‌افزارها را نمی‌خواهد.
لازم دانستن جنگ‌افزارها، علامت آن است که انسان از کشتن انسان‌های دیگر لذت می‌برد، و آنکه از کشتن لذت می‌برد، سزاوار حکومت بر یک امپراتوری نیست.
وقتی می‌خواهیم کسی را ضعیف کنیم، نخست باید به او قدرت بدهیم. اگر بخواهیم شکستش بدهیم،‌ نخست باید بلندش کنیم. اگر بخواهیم محرومش کنیم،‌ نخست باید هدایایی به او بدهیم. این را بصیرت محیلانه می‌نامند.
این‌گونه است که فروتن و ضعیف، بر قلدر و نیرومند غلبه می‌کند.

گناه پنجم: شکم پرستی !

تعریف در فرهنگ لغت: نام مؤنث، از واژه‌ی لاتین gula. پرخوری و پرنوشی بیش از حد، ولع، حرص.
تعریف کلیسای کاتولیک: میل مفرط به لذات وابسته به خوراک یا آشامیدنی‌ها. انسان باید از غذاهایی که برای سلامت مضر است،‌ اکراه داشته باشد. انسان نباید بیش از همراهانش به غذا توجه و میل نشان دهد. مستی سبب زوال شعور می‌شود و گناهی کبیره است.
از نظر پیتر دِ وریس : شکم‌پرستی بیماری است؛ به معنای آن است که چیزی از درون ما را می‌بلعد.
پندی از دائو دِ جینگ: سی پره به هم متصل می‌شوند و چرخی را می‌سازند. اما فضای خالی درون چرخ است که امکان اتصال آن را به ارابه می‌دهد. جامی از سفال بسازید. اگر فضای خالی داخل سفال نباشد، جام به کاری نمی‌آید. اتاق بدون فضای خالی در و پنجره قابل استفاده نیست.
می‌توان شی‌ای ساخت، اما فضای خالی درون شیء است که آن را مفید می‌کند.

گناه ششم: حسد

تعریف در فرهنگ لغت: از واژه‌ی لاتین invidia. آمیزه‌ درد و خشم؛ احساس عدم رضایت از خوشبختی و موفقیت فرد دیگر؛ میل به داشتن آنچه دیگران دارند.
تعریف کلیسای کاتولیک: بر خلاف فرمان دهم است (تو چشم به خانه همسایه‌ات نمی‌دوزی). نخستین بار در سفر آفرینش کتاب مقدس، ‌در داستان قابیل و برادرش هابیل ظاهر می‌شود.
از نظر جُوانی پاپینی نویسنده: بهترین انتقام از آن‌هایی که می‌خواهند من به پستی کشیده شوم، این است که تلاش کنم به قله بلندتری پرواز کنم. شاید بدون انگیزه کسی که می‌خواهد روی زمین بمانم، انگیزه زیادی برای بالا رفتن نداشته باشم. فرد واقعاً خردمند از این هم پیش‌تر می‌رود: از بدنامی خودش برای ویرایش بهتر تصویرش و حذف کردن سایه‌هایی که نور بر صورتش ایجاد کرده استفاده می‌کند. بدین ترتیب، فرد حسود بی آنکه بخواهد، همکار تکامل او می‌شود.


گناه هفتم: تنبلی

تعریف در فرهنگ لغت: نام مؤنث، از واژه‌ی لاتین Prigritia. کراهت از کار، کاهلی، تن‌آسایی .
تعریف کلیسای کاتولیک: تمامی موجودات زنده‌ای که می‌جنبند، باید نان روزانه‌شان را با عرق جبین به دست آورند و همواره به فکر نتایج سهل و فوری نباشند. تنبلی یعنی فقدان تلاش جسمی یا معنوی، که روح را به انحطاط می‌کشد و منجر به اندوه و افسردگی می‌شود.
جامعه‌شناسی تنبلی: کسی که بیش از حد کار می‌کند و هم کسی که حاضر نیست کار کند، رفتار مشابهی دارند، می‌‌خواهند از مشکلات ذاتی انسان‌ها فرار کنند، نمی‌خواهند درباره‌ حقیقت و مسئولیت‌های زندگی طبیعی فکر کنند.
از نظر آیین بودا: بنا به سنت، تنبلی از اصلی‌ترین موانع بیداری روح است. به چند شکل تجلی می‌یابد: تنبلی در رفاه، که باعث می‌شود همواره یک جا بمانیم. تنبلی دل، وقتی احساس یأس و بی‌انگیزگی می‌کنیم. و تنبلی تلخی، وقتی هیچ چیز برایمان مهم نیست و دیگر بخشی از این دنیا نیستیم.

پندی از دائو د جینگ: سالک خودش را با راه تطبیق می‌دهد. انسان درستکار با تقوا سازش می‌کند. آن که چیزی از دست می‌دهد، با فقدان سازش می‌کند. راه با شادی می‌پذیرد کسی را که با راه سازش می‌کند. تقوا انسان درستکار را می‌پذیرد. آن که تسلیم فقدان شود، فقدان او را جذب خویش می‌کند.

پس، در پایان سال 2007: اغلب از خود می‌پرسیم: شوق و الهام از کجا می‌آید؟ شور زندگی کجاست؟ این همه تلاش به زحمتش می‌ارزد؟ تمام سال سعی کردم مرزهایم را پشت سر بگذارم، روزی خانواده‌ام را تأمین کردم، رفتار خوبی داشتم، اما باز هم به جایی که می‌خواستم نرسیدم.
رزم‌آور نور می‌داند که بیداری فرایندی طولانی است و باید مراقبه را با کار متعادل کرد برای رسیدن به مقصد. آنچه او را متحول می‌کند، تأمل بر آنچه به دست نیاورده نیست: این پرسش بذر انفعال و بی‌کنشی را در خود دارد. بله، شاید همه کار را درست انجام داده باشیم و نتیجه ملموس نباشد، اما مطمئنم که نتایجی در کار است. به یقین در مسیر مشخص خواهد شد، به این شرط که الان تسلیم نشویم.


نگاهی کامل به داستان

(اخطار: این بررسی حاوی نکاتی است که انتهای داستان را برای کسانی که فیلم را ندیده اند لو می دهد)


داستان اصلی فیلم مثل همیشه در شهر پر از گناه و قتل و جنایت نیویورک اتفاق می افتد. که در این فیلم به صورتی مرموز و بسیار حرفه ای بیان و به بیننده منتقل میشود. داستان درباره قاتل زنجیره ایست که در ادامه در موردش نقل خواهد شد. و در پی آن است که این افراد که یکی از هفت گناه کبیره در آنها وجود دارد به سزای اعمالشان برسند.


داستان فیلم از نمایی باز ازخانه کارگاه ویلیام سامرست، کاراگاه سال خورده و بازنشسته، شروع مشود که در حال اماده شدن برای رفتن به محل جنایت است که در اینجا با دیگر کاراکتر فیلم مواجه میشویم.
دیوید میلز که با نامه نگاری های فراوان توانسته به شهر نیویورک نقل مکان کرده و در انجا مشغول کار شود.
اولین قتل: شکم پرستی. اولین قتلی که در فیلم رخ میدهد شکم پرستی است. فردی که تا سر حد مرگ فقط در حال خوردن و آشامیدن است. دو کاراگاه فیلم یعنی سامرست و میلز بر این پرونده گمارده میشوند.

این دو کاراگاه بر این عقیده بودند که این اتفاق یک قتل نیست و فرد مورد نظر انقدر خورده است که فوت کرده است، اما با صحنه ای مواجه میشوند که فرد مورد نظر دست و پایش با سیم بسته شده و اورا مجبور به خوردن کرده اند. سامرست بر آن است که به میلز و رئیسش که این پرونده را میخواهند پایان یافته تلقی کنند و آن را بی هدف میدانند، خلاف ان را ثابت کند. این است که پرونده را در اختیار میگیرد و میلز بر پرونده دیگری که روز دیگر به او محول میشود گمارده میشود.

قتل دوم: طمع. پرونده ای که قتل دیگری را روایت میکند. قتل وکیلی که به خاطر طمع زیاد به پول و ثروت به قتل رسیده است. در نمایی باز از اتاق وکیل متوجه میشویم قاتل بر روی زمین با خون نوشته است greed طمع. مایلز از بقیه حاضرین در اتاق میخواهد که اتاق را ترک کنند در این نما مایلز دنبال مدارک میگردد که متوجه میشویم روی عکس زن وکیل با خون دو چشم گذاشته شده است. در ادامه داستان متوجه این موضوع میشیم که تغیری در ظاهر اتاق انجام شده است که فقط به تشخیص زن وکیل میشود این تغییر را متوجه شد.
در ان طرف داستان فیلم، سامرست به اتاق مقتول اول یعنی شکم پرستی رفته است تا بتواند مدرکی به دست بیاورد.
به عنوان مدرک تکه چوب هایی به سامرست داده شده بود که میتواند در خانه مقتول جای تکه چوب هارا که جدا شده بودند پیدا کند و با جلو کشیدن یخچال با یک کاغذ و نوشته روی دیوار مواجه میشویم که بر روی دیوار نوشته شده است Gluttony (شکم پرستی).
و برروی کاغذ نوشته شده است، "راه دراز است و سخت و خارج از جهنم نور میدرخشد" نوشته ای از کتاب بهشت گمشده اثر میلتون.
فرضيه سامرست اين گونه تكميل مي شود كه؛ قاتل براساس هفت گناه كبيره قصد دارد پنج قتل ديگر به قصد موعظه جامعه و مردم انجام دهد. وي پس از ارائه اطلاعات خود به ميلز و رئيس پليس پاي خود را از ماجرا بيرون مي كشد.
سامرست در ادامه کار خود به کتابخانه مراجعه میکند و شروع به جمع اوری اطلاعات در مور هفت گناه میکند و پس از ان اطلاعاتی در مورد این هفت گناه از چند کتاب پیدا میکند (افسانه کانتری اثر چاستر و کمدی الهی اثر دانته) او آنها را در اختیار مایلز قرار میدهد و از او میخواهد که آنها را مطالعه کند.
در همان روز سامرست که بازنشسته شده است دفترش را تحویل مایلز میدهد. در این حال همسر مایلز "تریسی" به مایلز زنگ میزند و سامرست را برای شام به منزل خود دعوت میکند.
این اتفاق باعث بهبود رابطه بین سامرست و مایلز میشود.

گناه سوم: تنبلی. با جستجوی شواهد موجود در قتل وکیل "طمع" و با استفاده از اطلاعات زن وکیل، سامرست و مایلز تابلویی پیدا میکنند که برعکس نصب شده است و با جستجو در اطراف تابلو اثر انگشتی بر روی دیوار پیدا میکنند که نوشته شده است HELP این عمل موجب پیدا شدن مدارک و پی بردن به قتل سوم میشوند یعنی تنبلی که قاتل فردی را در اتاق خود به مدت یک سال به تختخوابش بسته و شکنجه داده بود.
سامرست از دوستانی که در fbi دارد میخواهد که به کامپیوتر آنها نفوذ کرده و اطلاعات کتابخانه ای که سالیانه برای Fbi فرستاده میشود را در اختیار او قرار بدهد.
و از این طریق سامرست و مایلز با جستجو در این لیست و پیدا کردن افرادی که در مورد هفت گناه تحقیق کرده اند متوجه اسمی به نام "جان دو" میشوند.
و به ادرسی که در کتابخانه موجود است میروند . در این صحنه برای اولین بار با قاتل داستان مواجه میشویم که در بازگشت به خانه متوجه سامرست و مایلز میشود و برای فرار از دست آنها به آنها شلیک میکند .
مایلز که میبیند قاتل در نزدیکی اوست به دنیال قاتل میدود و در کوچه ای بن بست اورا تقریبا گیر می اندازد اما قاتل با رفتن به بالای کامیون، ضربه ای به مایلز میزند و او را تهدید به مرگ میکند و از صحنه فرار میکند.
مایلز و سامرست در اپارتمان "جان دو" برای ورود به خانه قاتل جرو بحث میکنند که در نهایت با شکستن در خانه قاتل به اتمام میرسد . در خانه قاتل متوجه شلوغی ها و عکس ها و کتابهایی مشوند که به موجب آن میفهمند که "جان دو" همان قاتل است. در بین عکس ها عکس هایی از مایلز نیز وجود دارد.
گناه چهارم و پنجم : شهوت و غرور : در ادامه فیلم به دو قتل دیگر پرداخته میشود که یکی شهوت است که طی ان یک زن بدکاره را به صورت فجیعی به قتل رسانده بودند و دیگری غرور که متعلق یه یک زن بسیار زیبا بود که به صورت فجیعی زیبایی خود را از دست داده بود.
درادامه فیلم وقتی که سامرست و مایلز به اداره برمیگردند با شنیدن صدای فریادی متوجه میشوند که "جان دو" خود را تحویل داده است. چرا او خود را قبل از ارتکاب به دو قتل دیگرتحویل داده است؟
این سوالی است که سامرست و مایلز از خود میپرسند.
"جان دو" به وکیل خود میگوید که اجساد قربانیان دو قتل دیگر(حسادت و خشم) را فقط و فقط به سامرست و مایلز نشان میدهد.
با این درخواست "جان دو" موافقت میشود و این 3 برای پیدا کردن اجساد دو قتل دیگر به راه میفتند.
در راه با گفتگویی بین مایلز و سامرست و جان دو انجام میشود
که جان دو در سوال تو کی هستی و واقعا چیکار میکنی، میگوید: "من کسی نیستم هیچوقت از بقیه متمایز نبودم به هر حال کاری که انجام میدم کار من !!
به مایلز و سامرست میگوید :"شما هنوز پایان داستان را ندیدید وقتی به پایان رسیدیم آن وقت مردم این قضیه رو به سختی میتوانند هضم کنند اما هرگز نمیتوانند انکارش کنند"
دیالوگ هایی که در این صحنه از فیلم رخ میدهد پایان درام و بی نظیر فیلم را بازگو میکند.
جان دو خطاب به مایلز : من نمیتونم صبر کنم که تو آخرشو ببینی واقعا باید برات جالب باشه.
بالاخره به پایان فیلم میرسیم، پایانی که جان دو قتلها را بازگو خواهد کرد.
گناه ششم و گناه هفتم: حسادت و خشم. سامرست و مایلز با ادرسی که "جان دو" به انها میدهد به بیابانی میرسند که یک کامیونت نگه داشته است. با پیاده شدن از ماشین و گشتن انجا جان دو خطاب به مایلز و سامرست میپرسد که ساعت چند است و سامرست در جواب میگوید 7.01 دقیقه.
مایلز به جان دو میگوید باید به کجا برویم و جان دو آنها را راهنمایی میکند. در ان طرف بیابان با ماشینی رو برو میشویم که با سرعت تمام در حال نزدیک شدن به آنهاست. سامرست به سمت ماشین میدود تا ماشین را نگه دارد. راننده در جواب سوال سامرست که اینجا چی کار میکنی؟؟ میگوید جعبه ای برای کاراگاه مایلز اورده ام که قرار بود راس ساعت 7 اینجا تحویل بدهم.
سامرست جعبه را دریافت میکند و با صحنه ای مواجه میشود که... آخر داستان را بازگو میکند. جان دو شروع به حرف زدن میکند:
دیالوگ های "جان دو": خیلی دوست داشتم مثل تو زندگی کنم. میخوام بهت بگم که چقدر تو و همسر قشنگت رو تحسین میکنم. خیلی ناراحت کننده است که چقدر راحت یک عضو مطبوعات میتونه از همکارهای تو در کلانتری اطلاعات بگیره.
من امروز بعد اینکه تو رفتی به منزلت سر زدم سعی کردم که نقش یک شوهر را ایفا کنم خواستم طعم زندگی یک مرد ساده را بچشم اما موفق نشدم بنابراین یک یادگاری برداشتم "سر قشنگش رو"
چون من به زندگی تو "حسادتم" شد این گناه من است. زودباش مایلز "عصبانی" شو زودباش انتقام بگیر.
جان دو با حرف هایش موجب عصبانیت مایلز میشود و مایلز نیز ماشه را میکشد و دو گناه آخر انجام میشود.

این فیلم دارای نگاهی تیره و رمز آلود و یک سلسله حوادث باز و روشن بود.
ما هنوز میبینیم که از این فیلم در سریال های تلویزیونی و فیلم های امروزه کپی برداری میشود . همه چیز در فیلم عالیست.
به نظر من تنها چیزی که ممکن است دراین فیلم ضعیف باشد بازی برد پیت است که تا حد زیادی در سایه ی فریمن قرار گرفته است.
نمایشنامه فوق العاده و هوش مندانه و غیر قابل مقایسه است.
کارگردانی به صورت نو آوری ( بدیع ) و با شهامت هست .


بررسی کامل فیلم هفت

فیلم هفت از جمله فیلم هاییست با فضایی متفاوت که به کارگردانی دیوید فینچر ساخته شده است.این فیلم  که داستان قاتلی را روایت می کند که قربانیان خود را بر اساس هفت گناه کبیره ای که مسیحیان به آن اعتقاد دارند به قتل می رساند.فیلم بر اساس کتاب کمدی الهی نوشته دانته ساخته شده و این کتاب به این گناهان اشاره کرده است.صحنه های فیلم که فضاهایی بسته هستند و نوعی ترس و غم را به بیننده ارائه می دهند به وسیله یک ایرانی برداشت شده است.Darius Khondji که یک ایرانی است و تیتراژ فوق العاده زیبای اول فیلم نیز از آثار اوست.در فيلم هفت بازیگرانی چون مرگان فریمن وبرد پیت و کوین اسپیسی به ایفای نقش می پردازند.بازي مرگان فريمن كه مثل هميشه ديدني است ولي به نظر من برد پيت نيز بازي زيبايي از خود باقي گزاشته است.ديويد فينچر كارگرداني فيلم هايي چون باشگاه مشت زني و زودياك رو داشته كه قبل از هفت بيشتر كارگرداني موزيك ويدئو مي كرده است.از ساير نكات بايد گفت كه فيلم بعد از اكران باعث ترس اهالي لوس آنجلس شده و در خواست امنيتي بسيار بالا رفته!فيلم  تا قبل از سكانس آخر در فضايي تاريك و سرشار از خفقان ساخته شده و سكانس آخر با اينكه در فضايي متفاوت ضبط شده ولي اتفاقات فيلم و پلان هاي دور و نزديك فيلم بردار در درون ماشين و كابل هاي برق و همجنين ديالوگ ها و اتفاقات پاياني بيننده را با حالي گرفته راهي خانه مي كند.

فيلمنامه اي كه «كوين واكر» براي فيلم هفت «ديويد فينچر»(1963) نگاشته است، يكي از هوشمندانه ترين فيلمنامه ها در مورد قتل هاي زنجيره اي است. فيلم از همان آغاز، سياهي، تلخي و زجرآور بودن خود را به رخ مي كشد، مؤلفه هايي كه به وفور مي توان در سينماي فينچر يافت.
فينچر سينماگري متفاوت و غيرقابل انتظار است. او در آغاز به تجربه اندوزي در مؤسسه فيلمسازي لوكاس مشغول شد و سپس با ساخت فيلم هاي كوتاه تبليغاتي و كليپ هاي حرفه اي براي چند خواننده مشهور اعتبار ويژه اي براي خود دست و پا كرد.
در همين ايام كمپاني فوكس كه براي ساخت قسمت سوم فيلم «بيگانه» از چهار گزينش اول خود براي كارگرداني نااميد شده بود راه را براي فينچر جوان باز كرد تا نام او به عنوان كارگرداني در خور توجه در كنار اسامي بزرگاني چون جيمز كامرون و ريدلي اسكات ثبت گردد.
فينچر سينماي خود را برپايه داستان هايي غيرقابل پيش بيني، زيركانه و سياه بنا مي كند، چيزي كه از همان اولين فيلمش قابل رؤيت بود. او براي بيان اين گونه داستان ها از روش هاي خلاقانه و درعين حال دقيق و استادانه استفاده مي كند. چيزي كه به اعتراف خودش آن را مديون اساتيدي چون هيچكاك و اسپيلبرگ است.

هفت، تا به امروز عميق ترين و مهمترين اثر فينچر است. كه در پس لايه هاي پيچيده و تو در و توي خود آدمي را به تأمل و تفكر، وا مي دارد. فيلم داستان هميشگي هبوط انسان آلوده و گناهكار بر روي زمين است. گناهي كه از اين منظر نابخشودني است و آدمي بايد تاوان آن را پس بدهد.

اين سياهي بر ذات تمامي انسان ها سايه افكنده است، بنابر اين همه گناهكار و محكومند. به همين دليل فيلم در فضايي سياه و آلوده روايت ميشود. در شهري بدون خورشيد و غمبار. شهري تيره و ابري كه بارش باران دائمي هم آن را پاك نمي كند. گويي اين شهر دارالمكافات آدميان آلوده است. همان جهنمي كه قاتل داستان در يادداشت قتل اول خود به آن اشاره مي كند: راهي كه از جهنم به بهشت ختم ميشود، راهي است طولاني و بس دشوار.
در چنين فضايي كه پيامد غفلت و عدم كنترل انسان بر اميال نفساني خويش است، اعتماد به سادگي رنگ باخته و اميد معنايي ندارد. نگاه هاي نااميد و زجرآور سامرست و كلافگي و اضطراب هميشگي ميلز نشانه اي بر اين فضاسازي است. دنياي هفت به دليل كردار آدميان در حال فروپاشي است، جامعه اي كه مردمش ازمعنويات و مطالعه بيزارند و با وجود دنيايي از معرفت به بازي مشغولند. جمله سامرست در كتابخانه خطاب به نگهبانان را به خاطر بياوريد.
فينچر در پرداخت چنين فضايي از نور كم رنگ و تيره، لباس هايي بدون طراوت و شادابي و اشياء خاك گرفته و صحنه هاي كشف جنايت به خوبي استفاده مي كند. حتي آنجا كه مي خواهد كورسويي از اميد را در مقابل چشمان تماشاگر به تصوير بكشد. در صحنه خانه ميلز كه به يمن حضور همسري خوب و مهربان، قرار است زندگي رنگي با نشاط بيابد، نه تنها از رنگ هاي بي نشاط و مات استفاده مي كند، همچنين چند بار از لرزش ساختمان به دليل عبور مترو بهره ميگيرد تا به مخاطب يادآوري كند كه زندگي در اين شهر چقدر سست و بي ثبات است.
مردم هدفي جزگذران همين زندگي لرزان ندارند. زندگي آلوده به روزمرگي و گناهي، كه خالي از هرگونه معنويت، تغيير و قهرمان باشد. سامرست در رستوران به ميلز مي گويد: مردم در اينجا قهرمان نمي خواهند. فقط مي خواهند غذايشان را بخورند و زندگي كنند.
به همين دليل دو شخصيت متفاوتي كه از اين زندگي ناراضي اند به دنبال جايي ديگر مي گردند؛ تريسي كه تنها نماد عاطفه ورزي در فيلم است، با سامرست - با آن نگاه هاي خسته و بي حوصله - كه از جامعه اي بي فضيلت به تنگ آمده، به راننده تاكسي كه از او مي پرسد كجا ميروي؟ پاسخ ميدهد: جايي دور از اينجا.

از سوي ديگر هفت فيلمي است درمورد به عزا نشستن انسان مدرن در مرگ زندگي. انساني كه بدبينانه ناظر سپري كردن عمر خويش است و همچنان از زندگي مي هراسد. اگرچه فيلم انگيزه قاتل و تصوير كردن جنايت ها را موعظه انسان ها در مورد گناهان كبيره اي چون؛ شكم بارگي، طمع، تبنلي، خشم، غرور، شهوت و حسد عنوان مي كند اما رويكرد آن به رهايي آخرالزماني انسان، نااميدانه و غيرقابل پذيرش است.
قاتل به حكم وظيفه اي كه از سوي قدرتي برتر بر عهده اش گذارده شده، گناه هر كسي را به خودش باز ميگرداند - جمله اي كه در آخرين صحنه ها در ماشين به ميلز ميگويد - چرا كه گناه انسان را از ايمان دور مي كند
فنيچر به همراه قاتل، ابتدا با جنايت هاي تكان دهنده و سپس با جملات فيلسوفانه پايان فيلم كه در دهان قاتل مي گذارد، قصد دارد كه شوكي به وجدان خوابيده انسان هاي خطاكار وارد كند تا از گناه پرهيز كنند. اما تصويري از انساني با ايمان ارائه نمي كند.حتي آن شخصيت هايي را كه به عنوان نقطه اميد و مهر در جامعه مطرح مي كند، خود دچار اضطراب و سردرگمي هستند.

گذشته از آن، اين شخصيت ها جلوه اي از انسان با ايمان نيستند بلكه راهي براي به تعادل رسيدن انسان مدرن در جامعه ارائه مي كنند كه البته كامل نيست. به عنوان مثال شخصيت سامرست كه انساني منظم، عميق و موفق را تصوير مي كند خود از زندگي ناراضي است. او اگرچه نمي تواند درجامعه اي زندگي كند كه جنايت در آن امري معمولي قلمداد مي شود اما به ميلز توصيه مي كند كه عادي باشد و درصدد اصلاح جامعه و مردم برنيايد. انسان مدرن بايد جامعه را به صورت سبدي از جنايت، گناه، تزلزل، ماديگرايي، اومانيسم و يا حتي نظمي كسالت آور بپذيرد و تحمل كند. اين رويه اي است كه خود او برگزيده است تا بتواند زندگي كند: من با مردم همراهي مي كنم. اما خود او نيز در پايان از اين نظم ظاهري به ستوه آمده و بر عليه آن مي شورد. در صحنه هاي آخر فيلم او مترونوم كنار تختخوابش را كه نمادي از نظم خشك و بي معناي زندگي مدرن است با خشم به وسط سالن پرتاب مي كند و مي شكند.

سامرست در واقع تضاد انسان مدرن را با زندگي اش تصوير ميكند. زندگيي كه با نگاهي خسته گذشت لحظات آن را با لحظه شمار شاهد است. نگاه سامرست دردآلود، خسته و غمبار است و حكايت از زجري مي كند كه او در طول زندگي اش از چشم بستن بر اين حقيقت كشيده است كه: جنايت امري عادي است و بايد براي زندگي بي خيال چشم از بر آن فرو بست. اين يگانه راهي است كه براي زندگي فرا روي انسان مدرن قرار دارد.

نكته قابل توجه ديگر در فيلم استفاده از عدد هفت است. هفت در فرهنگ ها و آيين هاي مختلف رمز و رازي مقدس و اسطوره اي دارد و در برخي فرهنگ ها معنايي شيطاني پيدا مي كند. در فيلم هفت گناه كبيره وجود دارد كه به هفت قتل و جنايت منتهي مي شود. اتفاقات در هفت روز مي افتد، هفت روز آخر يك عمر كار يك انسان. همچنين هفت روز اول كار ديگري. وعده نهايي سه شخصيت اصلي فيلم هم ساعت هفت تعيين مي شود.

در پيدا كردن معنايي براي اين هفت ها مي توان در ميان اسطوره ها و نمادهاي فرهنگي، از خلقت هفت روزه دنيا تا درب هاي هفتگانه بهشت پيش رفت. اما آنچه صريح تر به ذهن مي آيد آن است كه گويي اين هفت روز، هفت مرحله اي است كه آدمي بايد براي دگرگون شدن و يافتن دركي عميق تر از زندگي اش طي كند. دركي كه فنيچر تلاش دارد مخاطب را به آن رهنمون شود.
گويي هفت روز نماد گام هاي تحول انسان اند در راهي كه به دشواري از جهنم گناه اعمال فرد، به بهشت پاكي و تطهير مي رسد. فنيچر در اين مراحل تماشاگر را با تحول ميلز همراه مي كند. ميلز اين جهاني نيست و نمي تواند همچون سامرست با واقعيات كنار بيايد و مصائب اين زندگي را تحمل كند. او نه تنها بلندپرواز، رويايي و جسور است. همچنين بر اعصاب و خشم خود كنترلي ندارد. اگر به اين تحول دست يابد قادر خواهد بود در اين دنيا زندگي كند و بماند. اما او خيلي دير به درك اين مسئله مي رسد. در فيلم درست بعد از كشتن جان دو سنگيني اين دگرگوني را در چهره او مي بينيم اما در فيلمنامه اصلي قسمتي هست كه در فيلم حذف شده است. دو هفته بعد از كشتن جان دو نامه اي از ميلز به سامرست مي رسد كه در آن اعتراف مي كند: در مورد همه چيز حق با تو بود. اين تأكيدي است بر معرفتي ديرهنگام كه در ميلز به وجود آمده است.

اما فينچر به اين راحتي تماشاگر را رها نمي كند. وي از همان آغاز ذهن مخاطب را با جنايت هاي فجيع و مقتوليني كه مستحق چنين سرنوشتي بوده اند درگير مي كند. شهري آلوده را تصوير مي كند كه زندگي در آن مردگي است. جايي كه هيچ اميد و آرزويي را برنمي انگيزد. روح مهرباني و عطوفت- تريسي- را به دست قاتل مي كشد. سپس تماشاگر و ميلز را در قضاوتي سخت در مقابل نفس خود با قاتلي دست بسته روبرو مي كند.ميلز و مخاطب مي دانند كه جان دو انساني عادي است- اگرچه گناهكار و قاتل است- سخني كه سامرست در رستوران به ميلز گفته است. همچنين ميلز با هدف قرار دادن او خود در وضعيت قاتل قرار مي گيرد و درواقع با خشمش خود را نابود مي كند.
دو راهه اي كه ميلز با آن درگير است از يك سو به گناه، نابودي، و ارضاي نفس و درنهايت به جهنم مي رسد. از سوي ديگر به بهشت، آرامش نفس و كنترل خشم مي رسد. اما بهشتي كه با گذشتن از انتقام در آن مي توان به آرامش رسيد كجاست؟ جايي كه از آغاز فيلم آن را دنيايي سياه ديده ايم و سامرست هم كه با قواعد آن آشنا و در آن موفق بوده است از آن خسته شده است. درواقع فينچر ميلز را بين جهنم زندگي و جهنم الهي معلق مي گذارد. تا درنهايت با وسوسه جان او را بكشد و تماشاگر را تا هميشه با ناكامي در پاسخ اين سؤال رها كند كه؛ برنده كيست؟
از سوي ديگر ميلز در صحنه آخر با شليك گلوله ها رو به دوربين، تير خلاص را به تماشاگر ميزند، تا اين انديشه را كه همه انسان ها گناهكار و محكومند در ذهن او تثبيت كند. انديشه اي كه در طي داستان با جناياتي به قصد موعظه به مخاطب گوشزد شده است.
¤ فيلم سه شخصيت ميلز، سامرست وجان دو را به عنوان محورهاي اصلي روايت پرداخت مي كند و از وراي تقابل و كنش هاي ميان آنها ماجرا را پيش مي برد.

در اين ميان تضاد و تقابل شخصيت دو كاراگاه كاركردي اساسي تر مي يابد. فينچر اين تضاد را در شرايط فيزيكي، نوع زندگي، تفاوت در انديشه، شيوه رفتار، روش برخورد با حل معماهاي جنايي و حتي ميزان سني كه براي بازي بازيگران در اين نقش ها ارائه شده است، به تصوير مي كشد.
به عنوان مثال سامرست كاراگاهي پير، مجرد، سياه پوست با موهايي مجعد و در هفته آخر دوران خدمت خود است. درحالي كه ميلز كاراگاهي جوان، متأهل، سفيدپوست با موهايي صاف و در هفته اول خدمت خود در آن شهر است. اولي شخصيتي آرام، عميق، كم حرف، منظم و اهل مطالعه و دقت دارد كه اين نظم را مي توان در چيدن وسايل و دكور منزل او به تماشا نشست. اما دومي شخصيتي شلوغ، جسور، سطحي، پرحرف، بي نظم و به دور از مطالعه دارد كه اين را مي توان از زندگي به هم ريخته و نامرتب او فهميد.
بازيگران نيز براي ارائه نقش ها از خصوصيات شخصيت ها به خوبي استفاده كرده اند. «براد پيت» در نقش ميلز، با حركاتي شتاب زده و عجولانه نقشي پر تنش را ارائه مي كند. اما بازي او در مقابل بازي «مورگان فريمن» كه در نقشي آرام با ميزانسن هاي كم تحرك ظاهر شده است مجالي براي بروز نمي يابد. فينچر در ايجاد تفاوت بين دو شخصيت تا آنجا پيش مي رود كه سلاحي سرد و بي صدا را در دست سامرست آرام قرار داده و سلاحي گرم و پر سر و صدا را در اختيار ميلز عجول و شلوغ. گويي اسلحه ها نمادي از حضور آن دو در عرصه زندگي و انديشه اند.
اين تضادها نه تنها باعث كنش و واكنش بيشتري در داستان مي شود بلكه ذهن تماشاگر را با اين پرسش درگير مي كند كه كدامين روش در به دام انداختن قاتل موفق تر خواهد بود؟ و همين نكته ناخودآگاه ذهن را به عطش سيري ناپذير دنبال كردن ماجرا وامي دارد.

در اين ميان شخصيت قاتل كاركردي دوگانه دارد. از يك سو همچون ناظري آگاه، صبور و با دقت چنان حضور دارد كه گويي هيچ خطايي از چشمش دور نمي ماند. سر بزنگاه سر مي رسد و مجرم را با پيامد خطايش رودررو مي كند. با حضوري اين چنين، جايگاه منتخبي آسماني را مي يابد كه گويي وظيفه اش ارشاد، موعظه و هشدار است. او در صحنه آخر مي گويد: كارهايي را كه من كردم مردم به زحمت مي توانند درك كنند اما نمي توانند انكارش كنند.

از طرف ديگر جان دو با آن صليب سرخ رنگ در خانه اش كه گويي آتش از آن زبانه مي كشد، لباس سرخ رنگش در دل آن صحرا و گناه حسد كه به آن اعتراف مي كند، تجلي مسلم شيطان است. چرا كه شيطان هم به واسطه حسادت به انسان تلاش مي كند تا او را از جايگاهش در بهشت پايين بكشد. جان دو نيز درنهايت ميلز را به اعمال خشونت و گرفتن انتقام وامي دارد و زندگي او را تباه مي كند.



حواشی خواندنی فیلم

1-) دیران (نیولان سینما) با پایان فیلم موافق نبودند اما براد پیت با تغییر پایان فیلم مخالفت کرد.

2-) اندرو کوین واکر نویسنده فیلم نامه فوق العاده seven در فیلم نقش اولین جسد فیلم را بازی می کند.

3-) تمامی کتاب های دست نویس کتابخانه جان دوو مخصوص همین صحنه نوشته شده است و نوشتن آن دو ماه طول کشید و 15000 دلار هم خرج برداشت.

4-) مترونوم که در اتاق سامرست وجود دارد در هر نمایی که نشان داده می شود هفت بار ضربه می زند .

5-) قربانی گناه تنبلی که قاتل او را یک سال به تخت بسته بود و ظاهری وحشتناک داشت به نظر می آمد که یک مدل باشد اما یک بازیگر بسیار بسیار لاغر است که آن را طوری گریم کرده اند تا به یک جسد شباهت پیدا کند.

6-) کتابخانه ای که سامرست برای مطالعه کتاب های مربوط به گناهان کبیره به آنجا می رود همان ساختمانی است که جیم کری در فیلم ماسک به عنوان کارمند بانک در آن کار می کند.

7-) کمی قبل از اینکه مایلز به جان دوو شلیک کند (نمای پایانی فیلم) یک نمای خیلی سریع از همسر مایلز تریسی نشان داده می شود که برای دیدن آن باید دقت کرد.

8-) در فیلمنامه اولیه بعد از سکانس کشته شدن جان دوو (صحنه نهایی فیلم ) سکانس دیگری هم بوده که سامرست را در بیمارستان نشان می دهد (به خاطر گلوله ای که مایلز به او شکل کرده تا جلوی او را نگیرد) در این سکانس رئیس پلیس نامه ای از طرف مایلز به سامرست می دهد که در آن نوشته (حق با تو بود درباره همه چیز حق با تو بود ) این صحنه در فیلم حذف شده و جای آن همان مونولوگ نهایی سامرست که نقل قولی از جمله همینگوی است قرار داده شده است.

9-) در فیلمنامه اصلی زن کوتاه قامت وعجیبی است که عضو تیم انگشت نگاری است و بعد از هر قتل در صحنه حاضرمی شود و کلی فحش وناسزا به سامرست و مایلز می دهد، این نقش از فیلم حذف شد.

10-) شماره تمام ساختمان ها درسکانس افتتاحیه با عدد 7 شروع می شود. زمان تحویل بسته در انتهای فیلم 7:07است.

11- ) هیچ وقت اسم شهری را که داستان فیلم در آن جریان دارد را نمی شنویم.

12- ) جذابیت بصری فیلم باعث شد که در آمریکا یک تماشاگر 200 بار به سینما برود و فیلم را ببیند.

13-) بعد از نمایش فیلم در آمریکا بسیاری از تماشاگران در رفتار خود مخصوصا درباره پرخوری تجدید نظر کردند.

14-) هشتاد درصد فیلم در فضایی تیره و تاریک قرار دارد و تنها سکانس پایانی فیلم است که در صحرا صحنه روشن است که بسیاری آن را نماد صحرای محشر می دانند.


15-) اسم کوین اسپیسی را در تیتراژ ابتدایی فیلم نمی بینیم اینکار را فینچر تعمدا انجام داد تا قاتل فیلم به هیچ وجه لو نرود .البته کوین اسپیسی ازاین کار کمی شاکی شد. (بعد از اکران فیلم)


17-) در صحنه تعقیب و گریز که مایلز به دنبال قاتل است، دست براد پیت واقعا آسیب دید.

18-) یکی از بزرگان سینما بعد از نمایش فیلم گفت: مطمئنم خود فینچر نمی داند که چه شاهکاری را ساخته است.

منتقدان موقع نمایش فیلم چه گفتند:



1- ) راجر ایبرت (شیکاگو سان تایمز): یک تریلر سیاه مهیب و وحشتناک و هوشمندانه

2-) جاناتان روزبنام (شیکاگو ریدر): از همان تیتراژ ابتدایی می فهمیم که با یک فیلم ویژه طرفیم.

3-) شان مینز(film.com): تماشای فیلم seven مثل این می ماند که کلی برای شکستن در یک گاوصندوق کلنجار می روی و عاقبت چیزی که در آن پیدا می کنی یک مار ماهی باشد که در آن می خزد.


يكي از بزرگان سينما راجع به فيلم هفت گفته است كه خود ديويد فينچر نفهميده چه شاهكاري ساخته است.


نویسنده : هنگامه - ساعت 23:32 روز شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

Malena (مالنـــــــــــــــا)

ژانر : درام, کمدی, عشقی
کارگردان : ژوزف تورتاتوره (جوزپه)
نویسنده : لوچیانو وینچنزونی
نویسنده فیلم نامه : ژوزف تورناتوره
تاریخ نمایش : 16 مارچ 2001

افتخارات :

_نامزد اسکار 2001 در دو رشته بهترین فیلم برداری و بهترین موسیقی متن (انیو موریکونه)
_نامزد بافتا در بهترین فیلم غیر انگلیسی
_نامزد بخش بین الملل فستیوال برلین
_برنده جایزه قوی طلایی از فستیوال کیبورگ
_نامزد گلدن کلاب برای بهترین فیلم غیر انگلیسی و بهترین موزیک متن (انیو موریکونه)
_برنده جایزه سندیکای روزنامه نگاران سینمای ایتالیا در بهترین موزیک متن (انیو موریکونه)




 

 

 

خلاصه داستان :

مالنا داستانی از زندگی یک زن سیسیلی است در گرماگرم جنگ جهانی دوم. با شروع جنگ همسر مالنا به جبهه های نبرد میرود و مالنا در یک محیط سنتی، بدبین و با مردمی فاسد تنها میماند. در این میان تنها یک پسر نوجوان است که مالنا را به مانند یک انسان دوست دارد و حتی عاشق اش است


بازیگران :

مونیکا بلوچی (مالنا اسکوردیا)
ژوزف سالفارو (رناتو آموروسو)





نقد و بررسی کامل فیلم Malena (مالنا)




قبل از شروع نقد فیلم مالنا، توجه شما را به چند مورد که پیش نیاز متن اصلی می باشد جلب میکنم:



بنیتو موسولینی (1945-1883م)

بنیانگذار حکومت فاشیستی در ایتالیا و دیکتاتور این کشور از سال 1922 تا 1943 میلادی که ملقب به ال دوسه (پیشوا) بود. وی قصد داشت امپراطوری ایتالیا را تاسیس کند و در همین راستا در اواخر جنگ جهانی دوم با هیتلر همراه شد. شکست ایتالیا و متحدین در جنگ منجر به سقوط وی شد.

فاشیسم

فاشیسم یک حزب طرفدار جنگ بود که موسولینی رسماً آن را تاسیس کرد و گسترش داد. در آن زمان این حزب با ترور شخصیت های احزاب مخالف مثل حزب لیبرال و... قدرت را به دست گرفت. مشی اقتصادی این حزب انتقال صنایع از مالکیت دولتی به مالکیت خصوصی بود. سران این حزب هزینه های زیادی صرف اشتغال زایی در ایتالیا کردند. در سیاست خارجی فاشیسم کم کم از موضع صلح طلبانه به ناسیونالیسم تجاوزگرانه تغییر موضع داد.

اوضاع اقتصادی ایتالیا و جهان در زمان جنگ جهانی دوم

تحمیل شرایط غیرمنصفانه معاهده به کشورهای متحد، بی توجهی به وضعیت شکننده اقتصاد این کشورها، وقع بحران های بزرگ، رشد مرکانتیلیسم (ملی گرایی) و در نهایت بلوکی شدن اقتصاد جهانی از بزرگترین مشکلات آن دوران بود. طرفداران سیاست مرکانتیلیستی و محدودکننده در داخل کشورها قدرت گرفتند و ملی گرایی شعار روز شد. به تدریج کشورهای جهان به شکل بلوکهایی درآمدند که تنها در میان خود به تجارت و مبادله می پرداختند. طبیعی است که دوستی ها رنگ باخت و کم کم فضای ملتهبی در جهان شکل گرفت، هر بلوک دیگری را دشمن خود می پنداشت و اینها دلایلی بر جنگ آلود شدن فضای کشورها شد.

نقد و روایت فیلم

داستان فیلم مالنا در سه دوره زمانی شکل میگیرد که یک به یک آنها رآ مورد تحلیل قرار میدهم.

ورود ایتالیا به جنگ جهانی دوم

سکانس اول: دوربین تورناتوره به داخل شهر میرود. پارچه ها و رخت هایی که مابین ساختمان های قدیمی آویزان شده اند، نشان از یک جامعه پرتنش، شلوغ و بهم ریخته را می دهد. یک ماشین نظامی حامل خبر پیشوا برای مردم با صدای بلند اعلام میکند ساعت 5 بعداز ظهر ال دوسه قرار است که برای مردم سخنرانی کند. البته گفته میشود با اجازه فاشیست مجازید کار را تعطیل کنید و کودکانی را می بینیم که با خوشحالی به دنبال ماشینی که حامل این خبرست میدوند بدون اینکه از آینده مبهمشان اطلاعی داشته باشند.
داستان با روایت رناتو آغاز میشود "حدود 12 سال و نیمه بودم و با اینکه که خیلی کوچیک بودم ولی تمام خاطراتم رو به یاد دارم، در آنروز موسیلینی به فرانسه و بریتانیای کبیر اعلام جنگ کرد و من اولین دوچرخه ام رو خریدم. و این جملات فروشنده "قاب دوچرخه انگلیسیه و دنده هاش فرانسویه و ترمزش... یادم نیست؟ ولی قفلش سیسیلیه همیشه روغنکاریش کن" خبر از جامعه ای بی هویت به ما میدهد.
جواب پدر رناتو به فروشنده جهت خرید دوچرخه نو خبر از اوضاع بد اقتصادی مردم دارد. "کی میتونه تو این اوضاع دوچرخه نو بخره؟"

رناتو سرشار از شوق دوچرخه ای که خریده است، از کوچه های شهر عبور میکند، مردم در صفوف به هم فشرده به سخنرانی موسیلینی، رهبر فاشیسم گوش میدهند و ابراز احساسات میکنند. مردم از شروع جنگ خوشحالند، تفکر ملی گرایی و فاشیسم در میان مردم موج میزند.
در یک نمای نزدیک دوربین صورت مضطرب یک سرباز جوان را نشان میدهد که نگران جنگ و آینده اش است و در نمایی دورتر پیرمرد و پیرزنی که از خوشحالی سر از پا نمیشناسند. تقابل فکری نسل ها همیشه دغدغه جامعه های انسانی بوده و هست.

سکانس بعدی فیلم: پسربچه ها دور یک مورچه بی آزار جمع شده اند و با استفاده از ذره بین و آفتاب از زجر دادن به یک مورچه بی پناه لذت میبرند.حرفهای پسربچه ها با پیوند نمایی دیگر معنای خاصی را به بیننده القا میکند. پسرک به دوستش میگوید: "پینو فکر میکنی این مورچه میدونه قراره بمیره" و در همین لحظه مالنا را در حال شانه کردن موهایش، بی خبر از زجری که باید از دست جامعه متحمل بشود می بینیم. هنگامیکه مورچه کشته میشود پسربچه ها میگویند "فرزند مریم (عیسی مسیح) پیامبر ماست و ما امن هستیم" و با مذهب عذاب وجدان خودشان را تسکین میدهند و این طرز تفکر جوانهایی است که آینده این جامعه توسط آنها شکل میگیرد. در همین لحظات رناتو با دوچرخه جدیدش به جمع دوستان میپیوندد و از گروه درخواست میکند او را به جمع خود راه بدهند ولی مخالفت میشود، چون رناتو هنوز شلوار کوتاه میپوشد و به اصطلاح آنقدر بزرگ نشده است که وارد گروه شود... در همین حین مالنا از راه میرسد و رناتو برای اولین بار با مالنا روبرو می شود. مالنا نمونه یک زن سیسیلی (زادگاه تورناتوره)، پاک و معصوم با چهره ای زیبا چون دری گرانبها، با اندامی زیباتر خرامان روانه شهر است. رفتار مالنا در جای خود قابل تأمل است. متین، باوقار، سر به زیر و غم نهانی که در چهره مالنا دیده میشود، حاکی از افسردگی او و دردهای بیشماری است که در دل دارد و سکوت پرمعنای مالنا هزاران حرف ناگفته دارد. رناتو در همین مواجهه اول چنان شیفته او میشود که عشق و هوس با هم در او بیدار میشود.

در نمایی بسته ورود مالنا به شهر و دیوارهای مخروبه اش با هم به تصویر کشیده میشود، شهری که مردانش فقط با چشمان حریص بدنبال جسم مالنا هستند. مالنا از بین مردان و زنان شهر عبور میکند و رناتو همه جا در تعقیب اوست. زنها از حسادت و مردان از شهوت در حال انفجار هستند. مالنا زیر ذره بین چشمهای مردم در حال آب شدن است ولی همچنان مهر سکوت به لبهای اوست و ترجیح میدهد که از درون بسوزد ولی اعتراضی نکند.
رناتو از زبان پسربچه ها، متوجه میشود که مالنا دختر معلم پیر مدرسه است. دومین بار که رناتو سر راه مالنا قرار میگیرد، متوجه صلیبی که به گردن مالناست میشود. در این لحظه که به صلیب و بدن مالنا خیره شده است، نبرد بین شهوت و مذهب در درون او به بالاترین حد خود رسیده است.
مالنا همچنان به راه خود ادامه می دهد، زیباترین زن در کاستلکوتو، شهری که مردمانش فقط به جنگ فکر میکنند. او چه آینده ای پیش رو دارد؟

در گرماگرم جنگ جهانی دوم

در کلاس درس پدر مالنا که ناشنواست توسط بچه های کلاس مورد تمسخر واقع میشود. معلمی که صداقت را به بچه ها درس میدهد ولی آنها به طرز وقیحی از نقص عضو او سوءاستفاده میکنند و با به زبان آوردن حرفهای رکیکی در مورد مالنا، پیرمرد بیچاره را مورد استهزاء قرار میدهند. شعور و ادب پسربچه ها فقیرتر از وضعیت اقتصادیشان است.
شب شده است و خواب از چشمان رناتو رخت بر بسته است، فکر مالنا یک لحظه هم او را راحت نمیگذارد.
پسربچه ها شروع به دروغ پردازی در مورد مالنا میکنند و مغز رناتو از این دروغ ها پرمیشود و وقتی به روبروی خونه مالنا میرسد، منتظر میشود تا مالنا او را برای خرید سیگار دعوت کند، ولی انتظار بی فایده است. رناتو میفهمد تمامی حرفها دروغی بیش نبوده است. رناتو در رویای بچگانه خودش غرق می شود و از همینجا توهمات رویاگونه او شروع میشود.
رناتو در مقابل حرفهای رکیکی که پسرها در مورد مالنا میزنند، از او حمایت میکند ولی خودش توسط همین جمع دوستان متهم به مرد نبودن میشود. رناتو با یکی از پسرها گلاویز میشود و از همینجا رناتو خودش را در رویاها حامی مالنا می بیند.
تناقض دررفتار پدر رناتو آشکار است و در نوع خودش جای تامل دارد. مردم که از سیاست های فاشیست خسته شده اند از طرز فکرهای فاشیستی متنفر هستند ولی در خانه خودشان رفتاری فاشیستی دارند. پدر رناتو بخاطر یک شلوار قدیمی به رناتو کتک مفصلی میزند. رناتو شبانه پنهانی از پنجره به مقصد خانه مالنا خارج میشود.
حکومت نظامی شبها در شهر برقرار است ولی رناتو در کمال تعجب مردم زیادی را می بیند که از تاریکی شب استفاده کرده و با چهره های نامعلوم در حال حرکت به مسیرهای نامشخصی هستند و صداهایی که در نوع خودش برای او جالب است. اشخاص به ظاهر محترم ولی فاسد با مقاصدی شوم از تاریکی شب استفاده کرده و در حال تردد در شهری بی دروپیکر هستند.

رناتو یک روزنه داخل پنجره خانه مالنا پیدا میکند و از آنجا نگاههای مخفیانه و دزدکی به درون خانه را آغار میکند (این نوع نمایش از داخل دریچه همان تفکر افلاطونی است). رناتو اثاثیه داخل منزل را نگاه میکند و چشمش به قاب عکسی میفتد که یادگار عروسی مالنا و شوهرش نینو اسکوردیاست و متوجه میشود مالنا همچنان به همسرش وفادار است و در غیاب او به عکسش عشق میورزد.

سکانس آرایشگاه: همه مردها درباره مالنا حرف میزنند، گویی حرف و کار دیگری ندارند. در همین سکانس متوجه میشویم مالنا به تازگی با نینو ازدواج کرده است و به همراه پدر پیرش از روستا به این شهر آمده است، ولی خوشبختی مالنا با فراخوانده شدن نینو به جنگ پایان یافته است. (آمال و آرزوهای دختران و پسران جوانی که بخاطر جنگ از دست میرود) همه مردها بالاتفاق در مورد مالنا این فرشته پاک و معصوم، افکار بدی دارند و فقط رناتو میداند که تمام این حرفها دروغ و مالنا پاک است.

رناتو موزیکی را که مالنا گوش میدهد خریداری می کند و با این موزیک وارد دنیای رویاهاش می شود. در رویاهای نوجوانی تمامی زنهایی را که با او هستند به شکل مالنا می بیند و حتی قوه تخیل او از این هم فراتر میرود و مالنا را در حضور خودش احساس میکند در حالی که به عشق او پاسخ مثبت داده است.

رناتو برای مالنا، نامه می نویسد و شایعاتی را که درباره او رواج دارد، در نامه هایش به او اطلاع می دهد، حتی خودش را حامی مالنا معرفی میکند. نامه هایی که هیچ وقت به دست مالنا نمی رسد و به دست امواج خروشان دریا سپرده می شود. رناتو هنوز آنقدر بزرگ نشده است که جسارت گفتن حقایق را به مالنا داشته باشد.

مالنا بار دیگر به شهر میرود و چشم های هوسبار مردان و متلک زنان حسود تمامی ندارد. رناتو همه این اتفاقات را از نزدیک می بیند. دوربین تورناتوره تمامی اقشار جامعه را نشان میدهد. وکیل، شهردار، قاضی، افسران نظامی و مردم عادی همگی در نظر او به یک اندازه مقصرند.

در سکانس بعدی، رناتو که همیشه در تعقیب مالناست، مالنا را به طرز مشکوکی در حال ورود به منزلی می بیند و شک در وجودش برانگیخته می شود که آیا حرفهای مردم درست است؟ رناتو به سینما می رود، فقط هنر سینما جوابگوی افکاری هست که او در سر دارد. قهرمان فیلم همان چیزی را میگوید که در آن لحظه در مغز رناتو نیز در حال گذر است. شک وتردید نسبت به زن مورد علاقه و... دیالوگ های فیلم با افکار رناتو به هم گره میخورند: "پس مردم در مورد تو راست میگفتن؟ تو به من دروغ گفتی؟". رناتو چنان غرق در فیلم میشود و با شخصیت اصلی فیلم همزادپنداری میکند که خودش را بجای قهرمان فیلم می بیند.

رناتو در کلاس درس باز هم همکلاسیهاش را در حال استهزای پیرمرد بیچاره می بیند. زنگ تعطیلی کلاس بصدا در می آید و نمایی که بعد از تعطیلی کلاس و هجوم نوجوانان به طبقه های پایین از بالا نشان داده میشود، حکایت از طبقات مختلف آینده این شهر است، و رناتویی که آب دهانش را به روی این جامعه بی وجدان و کثیف می اندازد.

از اینجا به بعد فیلم ریتم تندتری دارد.
رناتو به قدری شیفته شده است که هنوز مالنا به داخل کوچه نرسیده از بوی عطر تن او تشخیص میدهد که مالنا نزدیک اوست، و باز هم شک رناتو و غیرت و تعصب یک پسربچه پاک و حقیقت بین که تا چیزی را به چشم نبیند باور نمیکند. کنجکاوی رناتو را وادار میکند از دیوار خانه مشکوک بالا برود و چیزی را که در نهایت می بیند برایش خوشحالی زیادالوصفی را به همراه دارد. معلم پیر، پدر مالنا ساکن آن خانه می باشد و مالنای معصوم برای رسیدگی به پیرمرد به آنجا رفت و آمد میکرده است. رناتو در دوران نوجوانیست و لذت شهوت و هوس در او بیدار شده است و تک تک حرکات مالنا او را به اوج لذت میبرد و او بجای اینکه این عقده خودش را بر سر دیگران خالی کند به خودارضایی پناه میبرد ولی مردان دیگر شهر به دنبال کارهای کثیف تری هستند.

طولی نمیکشد که آسایش مالنا و رناتو جای خودش را به غم و اندوه میدهد. خبر میرسد که شوهر مالنا در جنگ کشته شده است. (این هم از آن شایعاتی است که تا آخر فیلم معلوم نمیشود چه کسی به راه انداخته است) به هرحال مراسم تجلیل از قهرمان ملی کشور برپا میشود، مراسمی که بجز همسر متوفی، همه شهر حضور دارند و البته در مراسم هم یاوه گویی همچنان ادامه دارد. در مراسم به جنگ در برابر فاشیسم نیز اشاره ای میشود و این آغاز تحولی بزرگ در کشور است.

مالنا در خانه پدر از غم مرگ شوهر اشک میریزد و میداند که از این به بعد دوران سخت و پر رنجی را خواهد داشت و تنهایی هایش بیشتر خواهد شد. نگرانی و اضطراب از آینده مبهمش در چهره اش موج میزند و تمام اینها را فقط رناتو می بیند و با او همدردی میکند، البته در رویاهایش. در همین لحظه کل مردهای شهر در دل خوشحالند چون از این پس دیگر مالنای بیوه قابل دسترس است. رناتو در رویاهایش به مالنا تسکین روحی می دهد و میگوید: "از این بعد من حامی تو خواهم بود قول میدم فقط اجازه بده بزرگ بشم". ولی زمان صبر نمیکند تا رناتو بزرگ بشود و اتفاقات بدی در شرف وقوع است.

در سکانس بعدی، مالنا در مراسم عزاداری خاص شهر شرکت میکند و در لباس مریم مقدس ظاهر میشود(مریم مقدس هم از تهمت ها و حرفهای مردم شهرش در امان نبود) با اشکی در چشم و دردی در دل و تأثر مردم شهر برای مالنا، تاثری که به همان روز ختم میشود. از فردا دوباره حرفهای کوچه و بازاری شروع میشود : "مالنا چه کسی رو برای خودش پیدا میکنه؟" حرفها و افکار به اصطلاح خاله زنکی جامعه سنتی و مریض که ما هم گرفتارش بودیم وهستیم پایانی ندارد. رناتوی بیچاره کاری از دستش برنمیاید ولی با ترفندهای بچه گانه خودش عقده های خود را خالی می کند، با ریختن آب دهان در نوشیدنی مردان و ادرار کردن در کیف زنان که بار طنز فیلم را هم کمی بیشتر میکند، طنزی تلخ و سیاه.


رناتو میداند حرفهایی که مردم میزنند اصلا صحت ندارد و به همین دلیل بیشتر عذاب میکشد. در واقع رناتو هم به نوعی در عذاب کشیدن با مالنا سهیم است. صحبتها در مورد رابطه مالنا با یک دندانپزشک است و گناه مالنای بیچاره اینست که فقط یکبار بخاطر پرکردن دندان نزد او رفته است. زنها پارا فراتر هم میگذارند و میگویند: "مالنا کلاً فاحشه بدنیا آمده" و طبق معمول برای توجیه کارهای کثیف خود از مذهب هم به نحو احسن استفاده میکنند و میگویند: "صدای مردم صدای خداست".

رناتو ناگزیر به خانه خدا پناه میبرد تا برای حمایت از مالنا در برابر مردم شهر از خدا مدد جوید و با یک مجسمه قدیس عهد و پیمان میبندد که در مقابل حمایت از مالنا برایش هر روز شمع روشن کند(دنیای پاک و ساده یک نوجوان). در همین نما کلیسا را که خالیست می بینیم و فقط چند پیرزن که عمرشان به سر رسیده است داخل کلیسا می باشند و این نشان دهنده سست بودن ایمان و اعتقادات مردم شهر است.

دوستان رناتو او را به سراغ زن بدکاره شهر میفرستند تا به اصطلاح خودشان به این سبک مرد بشود ولی رناتوی پاک و خجالتی از مقابل زن فاسد عبور می کند و در دل به عشقش وفادار می ماند. در نمایی دیگر دوربین مردان بیشتری را سوار بر ماشین های ارتشی که به جبهه های جنگ اعزام میشوند نشان می دهد. جنگ خانمان سوز ادامه دارد و زنانی که در این جامعه کثیف تنها میشوند و رناتویی که با شکستن شیشه مغازه یاوه گویان، حمایتش را از مالنا، به سبک خودش ادامه میدهد.

خانواده رناتو از لباس زیری که رناتو از حیاط مالنا دزدیده است متوجه اعمال جنسی او میشوند و او را حبس میکنند. مکالمه پدر و مادر رناتو از خراب تر شدن اوضاع اقتصادی شهر خبر میدهد. کیفیت افتضاح مواد غذایی که فاشیست ها به مردم میدهند و...

رناتو بعد از سه روز که در حبس به سر میبرد به دستور پزشک آزاد میشود و خوشحال به سمت خانه مالنا میرود، ولی اطراف خانه آدمهای به ظاهر محترم شهر را می بیند که مشغول پرسه زدن هستند. اضطراب و نگرانی رناتو بیشتر میشود. اوضاع بدتر میشود، نامه ای به دست پدر پیر مالنا میرسد که به دروغ او را فاحشه معرفی کرده اند و پیرمرد بیچاره بخاطر حفظ آبرویش مستاصل به خانه پناه میبرد و منزوی میشود و مالنای بیچاره از خانه پدر هم محروم میشود. این در حالیست که مردهای شهر از اینکه یک قدم به اهداف پلیدشان نزدیکتر شده اند، خوشحال و مسرورند.

رناتو با یکی از پسرها که حرفهای بدی راجع به مالنا بر زبان می آورد درگیری پیدا میکند و او را به زمین میزند ولی چه فایده که این رویای رناتو که خودش را به مثابه شوالیه ای در حمایت مالنا، در میدان نبرد می بیند تا شب بیشتر دوام نمیاورد. رناتو از دریچه افلاطونی خودش می بیند که مالنا بلاخره تسلیم شده است. ستوان کادی را در حالی با مالنا می بیند که خود را به او واگذار کرده است و رناتو فقط میتواند با دست به او شلیک کند و دیگر هیچ.

افتضاح و رسوایی: پس از خروج ستوان از منزل مالنا، درگیری لفظی و فیزیکی بین ستوان کادی با دندانپزشکی که در حال ورود به منزل مالناست رخ می دهد، همان دندانپزشکی که شایعاتی درباره رابطه او و مالنا وجود داشت. (شایعات بقدری قوی و زیاد بودند که خود دندانپزشک هم باورش شده بود رابطه ای با مالنا داشته است) و زن دندانپزشک که به شوهرش مشکوک شده است و در تعقیب شوهرش تا به آنجا آمده است مالنا را به دادگاه میکشاند و از او شکایت میکند. زنهای شهر مالنا را بدکاره و مقصر میدانند و ستوان کادی را شخصی محترم و دندانپزشک را فریب خورده معرفی میکنند و حتی یک نفر هم پیدا نمیشود آنها را مقصر بداند. زنهای شهر درخواست خروج مالنا از شهر و برگشتن او به روستایش را دارند. پدر مالنا هم او را طرد کرده است و قفل درب خانه اش را عوض کرده و نمیخواهد مالنا را ببیند و باز هم تنهایی های یک زن پاک شروع میشود و به دنبال آن اتهام و شروع دادگاه برای یک بیگناه معصوم... مالنا جهت رفع اتهام سراغ وکیل کنتوربی میرود. وکیل خبره شهر یک مرد میانسال است و چهره بسیار منزجر کننده ای دارد و با اینکه سن و سالی از او گذشته است به دلیل بهانه جویی های مادر پیرش مجرد مانده است و مطمئناً چنین آدمی که تا به این سن مجرد است با دیدن زن زیبا و خوش اندامی مثل مالنا سر از پا نمیشناسد و به او قول هرگونه مساعدتی را میدهد. اما به چه بهایی؟؟؟

سکانس دادگاه : قاضی اتهامات بی اساس را قرائت میکند و تنها سندشان این است که مالنا فقط یکبار با دندانپزشک مصاحبت داشته است و این درنظر مردم جرمی بالاتر از قتل محسوب میشود، البته فقط برای مالنای تنها. در دادگاه هنگامی که مالنا کلمه ای سخن میگوید تمامی مردان چنان گوشی تیز میکنند که گویی از شنیدن صدای مالنا هم لذت میبرند ولی به جای قدر دانی از این در گرانبها خواستار مجازات او هستند. حسادت در دادگاه موج میزند، حس کینه توزی و حسادت در زنها به وفور حس میشود. همه چیز علیه مالنا پیش میرود ولی وکیل خبره با زیرکی رای دادگاه را به نفع مالنا تغییر میدهد. کلماتی که وکیل مالنا جهت رفع اتهام به کار میبرد در اصل حقایقی است که برای اولین بار یک نفر در شهر به زبان میاورد: "گناه این زن فقط زیباییشه، زنها بهش حسادت میکنن، حتی پدرش بخاطر اتهامات واهی و شایعات طردش کرده و تنهاست". وکیل با زبردستی از این کلمات برای ایجاد حس ترحم استفاده میکند و موفق میشود در همان لحظات حضار را تحت تاثیر کلمات خود قرار دهد و بیگناهی مالنا را ثابت کند. حقایقی را که وکیل به زبان می آورد به همان دادگاه ختم میشود و کسی در مورد آن لحظه ای فکر نمیکند. رناتوی نوجوان شب هنگام از دریچه حقیقت بین خودش شاهد مقاومت یک زن و التماسش برای حق الزحمه دادگاه در برابر وکیل کثیف است. در اصل وکیل، دادگاه را به نفع امیال حیوانی خودش تمام کرد. مالنا به ناچار و به زور مورد تجاوز یکی دیگر از محترمین شهر قرار میگیرد و رناتوی بیچاره آنقدر حرص میخورد تا از بالای درخت سقوط میکند و جسماً و روحاً شکسته می شود و با دستی شکسته به سراغ مجسمه قدیسی میرود که حمایت مالنا را از او درخواست کرده بود و با شکستن دست قدیس تلافی شکستگی دستش را در می آورد و به شکست مذهب در برابر افکار شیطانی هم معنا میبخشد. رناتو در دل مالنا را که عشق اوست می بخشد چون معتقد است اینکار را به اجبار انجام داده است.

مردم در فقر و آوارگی حاصل از جنگ مشغول کوچ کردن از شهری به شهری دیگر هستند. رناتو با دوربین، ماجرای عشقی بین مالنا و وکیل را دنبال میکند و در شهر شنیده میشود که قرار است مالنا نامزد وکیل بشود ولی این هم دوامی ندارد. مادر پیر وکیل که زنی مستبد و خود رای است با این ازدواج مخالف است و وکیل را مجبور میکند مالنا را بار دیگر تنها بگذارد. رناتو می بیند که بار دیگر مالنا تنها شده و با چشمان اشکبار از وکیل جدا میشود.

مالنا از فقر و گرسنگی به ستوه آمده است، و به همین دلیل مجبور میشود سراغ مردی برود که برایش غذا میاورد و از مرد میخواهد که پول غذا را بعداً به او بپردازد، ولی آن مرد به او پیشنهاد تن فروشی آنهم در پائین ترین سطح جامعه میدهد. در همین حین هواپیماها شهر را بمباران میکنند و پدر پیر مالنا زیر آوار میمیرد و غمی جدید به غمهای بیشمار این زن اضافه میشود. در مراسم ختم پدر مالنا، مردان شهر بجای تسلیت هر کدام به مالنا پیشنهاد میدهند که با او رابطه داشته باشد. رناتوی جوان که میخواهد با یک بار بوسیدن صورت مالنا در غمش شریک شود ولی مردان هوسباز شهر لذت اینکار را هم از او می گیرند.

همان شب مالنا دیگر تسلیم سرنوشتی میشود که دست روزگار برایش مقدر کرده است و مقاومتش شکسته میشود. مالنا تصمیم خود را گرفته است و با کوتاه کردن موهایش وارد دنیای هرزگی می شود آنهم فقط بخاطر یک لقمه نان، این لحظات جزو تراژیک ترین لحظات فیلم هستند که بااشکهای رناتو تاثیرش برمخاطب دو چندان میشود. روز بعد با ورود مالنا به شهر با چهره جدید که از قبل هم دلرباتر شده است، مردم همگی انگشت حیرت به دهان میگیرند، گویی که از کرده خود خبر ندارند ولی در دل خوشحال از اینکه بالاخره به مقصود خود رسیده اند. در همین سکانس وقتی مالنا به وسط شهر میرسد و سیگاری بر لب میگذارد تا رسما اعلام فاحشگی کند چندین دست برای روشن کردن آتش سیگار او دراز میشود. چرا این دستها هیچ وقت برای کمک به مالنا دراز نشدند؟ رناتو باز هم برای تسکین دردهایش به سینما روی می آورد و در توهماتش مالنا را از چنگ آدمخوارانی که قصد آتش زدنش را دارند، نجات میدهد و آنها را به گلوله می بندد و تمام این تصاویر، احساسات درونی رناتو را با نمای قبلی پیوند میزند.

با ورود ارتش نازی ها به شهر، مالنا و بدکاره های شهر با سربازان نازی رابطه پیدا میکنند و این اقتضای زمان است، با کسی باش که قدرت را در دست دارد! و این دستاویز دیگریست برای زنان شهر که یک اتهام جدید برای انتقام از مالنا پیدا کرده اند (خیانت به کشور).

رناتو که دیگر طاقتش تمام شده از هوش میرود. او عشقش را فناشده می بیند و درمانهای عجیب و خرافاتی مادر هم فایده ای ندارد و توصیه پدر کارسازتر است و رناتو اولین تجربه جنسیش را زمانی تجربه میکند که جنگ با شکست ایتالیا و متحدین در حال پایان یافتن است. با ورود ارتش متفقین و خروج نازی ها اولین اولویت مردم شهر گرفتن انتقام است و مالنا در رأس خائنین به کشور قرار دارد و این ماموریت را زنهای حسود شهر به خوبی اجرا میکنند و عقده های چندین ساله خودشان را به شدت بر سر مالنا خالی میکنند و رناتو فقط میتواند شاهد زنده بودن و خروج مالنا از شهر به سمت مسینا باشد.

پایان جنگ و عواقب شوم جنگ

یکی دیگر از تاسف برانگیزترین سکانسهای فیلم ورود نینو، شوهر مالنا به شهر بعد از پایان جنگ است. نینو که از او به عنوان یک قهرمان ملی تجلیل شد به شهر خودش برمیگردد در حالیکه یک دستش را نیز از دست داده است و شهری را می بیند که به خرابه ای تبدیل شده است. نینو به دنبال عروس جوانش همه جا را زیرپا میگذارد ولی مردم شهر آنقدر بی وجدان هستند که هیچ نشانی از مالنا به او نمیدهند و او را از میان خودشان طرد میکنند. حتی چندتن از مردان شهر به تمسخر او را قهرمان صدا میکنند و خانواده نینو را هرزه خطاب میکنند و نینو به آنها میگوید: "شما راست میگویید، کسی که به خاطر حرومزاده هایی مثل شما بجنگه مسلماً قهرمان نیست" و پاداشش را هم دریافت میکند و مورد ضرب و شتم مردی قرار میگیرد که یکی ازهزاران مرد فاسد شهر است. عواقب و صدمات ناشی از جنگ جبران ناپذیر است، این واقعیت تلخی است که در جامعه خودمان هم شاهدش بوده ایم. مردان بسیاری مثل نینو جان خود را از دست داده اند و دچار نقص عضو شده اند در حالیکه خانواده آنها به جای حمایت مورد بدترین صدمات واقع شده اند. باز هم رناتوی نیک سرشت در نامه ای پنهانی حقایق را برای شوهر مالنا توضیح میدهد و نینو برای پیدا کردن مالنا راهی مسینا میشود. خروج مالنا و به دنبال او نینو از شهر حکایت از خروج شرافت و پاکی از شهر است.

مدتی بعد...

رناتو دیگر بزرگ شده است، شلوار بلند پوشیده و با دختری راه میرود و کلاهی بر سرش دارد و وارد دوران جوانی شده است. همه بعد از گذشت چند سال از جنگ خوشحال هستند. شرایط جامعه بهبود پیدا کرده و اوضاع بهتر به نظر میرسد. با پایان جنگ به نظر میرسد حتی تفکر مردم شهر هم ترمیم شده است. مردها و زنها وسط شهر جمع شده اند، ولی لحظاتی بعد همه مات ومبهوت به ورودی شهر خیره میمانند. مالنا و نینو بعد از مدت زیادی به شهر خودشان برمیگردند در حالیکه آثار جراحت و بیماری در مالنا مشهود است و همچنان با سکوت مطلق و سر به زیر از میان مردم بهت زده عبور میکنند. رناتو خیلی خوشحال است که توانسته است بالاخره برای عشقش مثمر ثمر واقع بشود.

سکانس پایانی فیلم: مالنا در بازارچه و زنان حسود، همان زنهایی که با فجیع ترین وضعی او را از شهر بیرون کردند. مالنا برای خرید آمده است و با ورود مالنا سکوتی معنادار بازار را فراگرفته است ولی تمامی زنها به یکباره به مالنا خوش آمد میگویند گویی که به اشتباهات خود پی برده اند و عذاب وجدان آنها را آزار میداده است، هر کدام تلاش میکنند رضایت مالنا را جلب کنند و در اینجا بزرگواری و انسانیت چهره واقعی خودش را نشان می دهد و انسانیت به معنای مطلق را میبینیم. مالنا بزرگوارانه و بدون کینه ای در دل میبخشد و این کمال انسانیت است.
مالنا به سمت خانه اش میرود و میوه ها از دستانش رها میشود و به زمین میریزد و رناتو که همیشه در تعقیب مالناست اینبار برای کمک به مالنا درنگ نمیکند و برای مالنا آرزوی موفقیت میکند...
و در نهایت جمله معروف رناتو بار معنایی فیلم را دو چندان میکند:
«زمان گذشت و زنهای بسیاری رو دوست داشتم و هنگامی که اونها رو در آغوش میگرفتم از من میپرسیدند: آیا آنها را فراموش نخواهم کرد؟ می گفتم: آری فراموش خواهم کرد. اما تنها کسی که هیچ وقت او را فراموش نخواهم کرد، کسی بود که هرگز نپرسید».

نتیجه گیری:


مالنا یک فیلم عاشقانه و تراژیک درباره جنگ است. فیلم بیشتر از اینکه روایت داستان باشد شخصیت پردازی است. شخصیت پردازی مالنا و رناتو، و هر دو عجیب و زیبا هستند. مالنا، شخصیت پارادوکسیکال غریبی دارد، قهرمان و منفعل، و رناتو عجیب تحت تاثیر مالنا قرار می گیرد و آینده را به یاد او تشکیل می دهد.

دوچرخه ای که رناتو سوار می شود نشان دهنده بی هویتی جامعه ایتالیای آنروز و حتی جهان می باشد. دوچرخه ای که ركابش محصول فرانسه و قابش محصول انگلستان است و درست در همین لحظه ایتالیا به فرانسه و انگلستان اعلان جنگ می‌كند. تنها قسمتی از دوچرخه كه ایتالیایی است قفل است؛ گویی همه چیز از جمله هویت ربودنی است و دزدی و غارت جامعه را از درون پوسانده است.

مالنا زنی است که شوهرش به جنگ رفته است و در تنهایی با مساعدت ناچیز پدرش که معلم مدرسه می باشد امورات زندگی خود را میگذراند. غم نهانی مالنا که با بازی زیبای مونیکا بلاچی دوچندان شده است، نشان از اشکهای درونی مالنا دارد. اشکهایی که برای خود در تنهایی می ریزد. از دست جامعه ای که او را فقط برای سیر کردن هوس خود میخواهند. و زنانی که از حسادت چشم دیدن او را ندارند و مترصد فرصتی هستند تا او را از بین ببرند. زشتی ها هیچ وقت نمی توانند زیبایی ها را تحمل کنند.

مالنا تا وقتی پدرش زنده است طاقت می آورد ولی مرگ پدر برای او چاره ای باقی نمی گذارد و برای بقاء ناچار می شود به جامعه ای پر از گناه وارد شود جامعه ای که مالنا را به سمت فحشا سوق میدهد و سپس او را سرزنش میکند. در این راه تمامی اقشار جامعه به زعم تورناتوره یکسان مقصرند. چه فقیر، چه سرمایه دار. از شهردار گرفته تا وکیل و مردم کوچه بازار همه فقط مالنا را به چشم کالا می بینند و تنها کسی که مالنا را درک میکند رناتویی است که هر روز و شب از سوراخی که داخل دیوارهای خانه مالنا وجود دارد زندگی مالنا را از نزدیک زیر نظر دارد. نگاه رناتو از این سوراخ به مثابه نگاهی پاک و عادلانه به یک بی عدالتی در حق یک زن است. دریچه ای که در حقیقت رناتو از درون آن به جامعه نگاه میکند و پی به آلوده بودن جامعه و بی گناهی مالنا میبرد. دریچه درون خود راز و رمزهای بسیاری دارد ولی تنها کسی میتواند از این دریچه داخل آن را ببیند که چشم حقیقت بین و پاک داشته باشد. سکوت مالنا که با بازی زیبای مونیکا بلاچی همراه است سکوتی معنادار همراه با رفتار متین و موقرش تا لحظات پایانی فیلم با اینکه کمترین دیالوگ ممکن را دارد ولی بیشترین تأثیر را در مخاطب دارد. مونیکا بلاچی با همین فیلم به اوج شهرتش میرسد و بعدها برای فیلم ماتریکس از طرف برادران واچوفسکی دعوت به کار میشود.

سینمای تورناتوره جامعه شناسانه است ولی هدف او زیر ذره بین بردن مستقیم جامعه نیست بلکه نشان دادن امیال و آرزوهای پسربچه ای به نام رناتوست که عشق برای او بزرگترین موهبت زندگی محسوب می شود. رناتو آموروز پسربچه نوجوانی حدودا 13 ساله، که اوایل نوجوانی را سپری میکند و در حقیقت راوی داستان است. تفکر هیومی در مقابل تفکر افلاطونی شخصیت رناتو و دیگر بچه های فیلم را ساخته است. (هیوم: میل و شهوت جزء اصلی ماهیت انسان هستند و اینها هستند که انگیزه رفتاری ما را تشکیل می دهند و عقل در ایجاد انگیزه عاجز است). آنچه که رناتو فراموش نمیکند اینست که عشق مالنا به او آموخت که با اینکه او سراسر میل بود نه عقل، میل هم می تواند آموزگار خوبی باشد.

مذهب در فیلم به انتقاد گرفته میشود در جایی که رناتو مجسمه مقدس را می شکند ولی با این حال باز هم اعتقاد وجود دارد و نشانه آن صلیبی است که مالنا بر گردن دارد. تفکر مسیحی برگرفته از تفکر افلاطونی وقتی شکست میخورد که رناتو مذهب را بی فایده می بیند و دست مجسمه قدیس را میشکند و زمانی که درمانهای عجیب و غریب و البته خرافاتی گونه مادر رناتو بی فایده میماند و جایش را به توصیه پدر میدهد. در اینجاست که تفکر هیومی برتری می یابد.

به نظر تورناتوره سینما همان غار افلاطونی است که تنها از دریچه ای باریک نور به داخل می تابد و سایه ها را بر پرده نگاه می کنیم. چرا نفس خود سینما برای تورناتوره اهمیت دارد؟ تورناتوره میخواهد بگوید سینما تخیلات بصری ما را تشکیل می دهد.

بازگشت مالنا و شوهرش به شهر و نگاه های متعجب مردم نشان از بازگشت انسانیت و شرف به جامعه کثیف دارد و این یک عقیده است که در شهری که آلوده به بدترین گناهان می باشد اگر یک انسان پاک سرشت وجود داشته باشد می تواند جامعه را نجات دهد و مردم که حالا از کرده خود پشیمان و نادم هستند سعی میکنند با اندک محبتی که به مالنا میکنند جبران مافات بکنند و این مالناست که به مثابه انسانی بزرگ منش و نیکوسرشت و با دلی بزرگ میبخشد و لبخند تلخی بر لبانش می نشیند ولی بغضی که درون مالناست هرگز گشوده نمیشود. در واقع داستان در صحنه پایانی معنای خود را باز میابد.

در اینجا توصیه می کنم موسیقی بسیار زیبا و بیادماندنی انیو موریکونه در این فیلم را از دست ندهید

 

رئالیسم :

رئالیسم در سینما نمایش همه چیزها به شکلی است که در زندگی روزانه هستند بدون هرگونه آرایش یا تعبیر افزون همچنین آشکار کردن راستی. سینمای رئالیستی بر مبنای آن است که زندگی را آنگونه که هست، بدون واسطه نمایش دهد. رئالیسم با انگیزه زیبایی شناسانه توهم واقعیت را روی پرده سینما می آورد تا مخاطب به همزاد پنداری برسد. مخاطب چنان غرق در توهم تصویر می شود و چنان به همزاد پنداری با شخصیت فیلم می رسد که فراموش میکند که این فیلم است. در سینما پارادیزو اثر دیگر تورناتوره نیز از این صحنه ها بسیار دیده میشود. بطور نمونه پیرمرد تماشاگری که مشغول تماشای وسترن کلاسیک است چنان غرق در فیلم می شود که با تیراندازی بازیگر فیلم به سمت دوربین از ترس جان می سپرد. تماشاگر با غمها و مشکلات بازیگران در فیلم اشک میریزند. اینگونه فیلمها غالباً بر یک تم و یا تم های محدودی استوارند البته یک تم بر بقیه ارجحیت دارد.

در مالنا، تورناتوره از شکست تئوری های روانکاوانه چون فرویدیسم و تئوریهای دینی چون تئوری کلیسا در رویارویی با عشق و احساس اصیل آدمی، فاشیسم و تمامیت خواهی (توتالیتاریسم) درونی شده و اثر جبر اجتماعی در وارونگی ارزش ها سخن می گوید.

تاکید بر توانایی بازیگرها جهت همزادپنداری مخاطب با اثر، لزوم تدوین خوب و دراماتیک، زوایای نامتعارف فیلمبرداری، قاب بندی های ویژه و برداشت های غالباً کوتاه از دیگر تمهیداتی است که در این مورد استفاده شده است. در این نوع رئالیسم، نورپردازی طبیعی در محل فیلمبرداری می شود و اغلب نقش آفرینان بازیگران غیر حرفه ای هستند.

در مورد کارگردان فیلم- جوزپه تورناتوره :


متولد سیسیل ایتالیا در سال 1956 و یکی از کارگردانان موفق ایتالیایی، خالق آثاری چون سینما پارادیزو (برنده اسکار بهترین فیلم خارجی سال 1990)، مالنا، افسانه 1900 و یک تشریفات ساده. سبک فیلمسازی تورناتوره خاص است. مسائلی چون عشق، دلبستگی و دوستی کاملاً در آثارش آشکار است و مسئله دیگری که در آثار تورناتوره نمود دارد فلاش بکهایی است که ما متوجه می شویم داستان از سوی قهرمان فیلم تعریف می شود. جدیدترین ساخته تورناتوره به نام باردیا نامزد 13 جایزه از جشنواره ونیز شده است.
تنها نقطه ضعف فیلم: دوچرخه رناتو در بیست دقیقه ابتدایی فیلم دنده ای است ولی در ادامه فیلم دوچرخه عادی است.
انجمن فیلم سازان آمریکا (Mpaa) بدلیل وجود تعداد صحنه های برهنگی به این فیلم رده R داده است.


نویسنده : هنگامه - ساعت 23:25 روز شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

ژانر : درام

کارگردان : Woody Allen

نويسنده : Woody Allen, Marshall Brickman

تاريخ اکران : 20 آپريل 1977

زمان فيلم : 93 دقيقه

زبان : انگليسي

درجه سني : PG

بازيگران :

Woody Allen

Diane Keaton

Tony Roberts

 

 

 

نقد و بررسي کامل فيلم

َAnnie Hall ( آني هال )

 

Woody Allen در آنی هال بُعد تازه ای از شخصیت خودش را به نمایش میگذارد. بُعدی که در جریان فیلمهای قبلی، اجراهای کمدی روی صحنه و حتی داستانهای مصورش پروش یافته بود و حالا تماشاگر در این فیلم با آن روبرو میشود. میتوان گفت Woody در این فیلم خودش را بازی میکند و بطور اخص شخصیت خود را مورد تحلیل قرار میدهد. فردی فوق العاده عصبی و شبهه روشن فکری که در زندگی اجتماعی اش انسان موفقی نیست.

ما شاهد رشد روز به روز او از اجراهای کمدی روی صحنه تا تبدیلش به شخصیتی در حد چارلی بوده ایم. عکس العملهایش را در موقعیتهای مختلف میشناسیم و به همین خاطر قبل از اینکه کاری انجام دهد و یا حرفی بزند، میخندیم. توانمندی که شاید پیش از این تنها در کارهای کمدینی مثل W.C Field دیده میشد.

Woody Allen تقریباً همان شخصیت Woody ای است تا پیش از در کارهایش دیده بودیم. شخصیتی کمدی ای که همیشه از حقیقی دردناک رنج میبرد. انسانی که خود را دست کم میگیرد، در مقابل دختران بسیار خجالتی است و گویی مدام در برابر مشکلات زندگی کم می آورد.

البته خود Woody Allen آنقدر هم مانند شخصیت کارهایش ناموفق نیست. ولی همین پرسوناژ در واقع اغراق شده خود اوست. اغراقی که در آنی هال به کمترین میزان خود میرسد. هرچند نمیتوان گفت که فیلم زندگینامه خود اوست ولی به نحوی در آن بازی میکند که انگار تمامی رویداد ها را یکبار تجربه کرده است.
Allen در فیلم نقش اّلوی سینگر، کمدینی عصبی و عاشق پیشه را بازی میکند که بنظر نمیرسد بتواند از پس مشکلات زندگی اش برآید. فردی نیویورکی، آزادیخواه، یهودی و البته روشن فکری که به دنبال چیزهای دست نیافتی و حتی دست نیافتی کردن چیزهاست. یکی از مشکلات الوی این است که خودش هم تمامی ضعفهای خود را هم به خوبی میشناسد. در واقع به جای اینکه قربانی نیروهای غیر قابل کنترل باشد، خودش کنترل کننده این نیروهاست. نماد کامل کسی که مدام خودش را در موقعیتهای قرار میدهد که عهدشان بر نمی آید.

یکی از مشکلاتی هم که همیشه برای خودش ایجاد میکند مسئله عشق و عاشقی است. خیلی راحت عاشق میشد. عاشق دخترانی که در موارد کم ارزش با هم تفاهم دارند ولی در مورد مسائل مهم زندگی آبشان با هم به یک جوی نمیرود. دخترهایی که او انتخاب میکند کاملاً بسته به حال و هوایش دارد. وقتی یک آزادیخواه دو آتیشه است به سراغ یکی مثل خود میرود و وقتی هم که احساس میکند خیلی رمانتیک شده است، میخواهد یکی را ببیند که چنین شخصیتی داشته باشد. ولی خب، انسانها شخصیتی مستقل دارند و نمیتوانند منعکس کننده شخصیت او باشند. بخصوص این یکی، آنی هال که خودش هم یک مقدار عجیب و غریب است.

فیلم سعی دارد نگاهی موشکافانه به این نوع شخصیت داشته باشد، نگاهی دقیقتر از فیلمهای قبلی Allen که با وجود کمدی بودن و داشتن لحظاتی خنده دار، مسائلی را مطرح میکنند که بیانگر پختگی این کارگردان محبوب امریکایی است. کسی که زمانی هرکاری برای خنداندن تماشاگر میکرد حالا اثری عمیق و متفکرانه ارائه کرده است. شاید بهمین خاطر است در تیتراژ ابتدایی "آنی هال" را بجای کمدی عاشقانه، "عاشقانه ای عصبی" مینامد، زیرا خودش هم مانند قهرمان داستانش فردی عصبی است که احساسات، تفکرات را براحتی برای مخاطب بازگو میکند.در واقع با توجه به رابطه ها و الگوهای رفتاری خود، Allen دست به تحلیلی میزند تا ببیند چقدر شخصیت اش در موقعیتهای مختلف زندگی موفق بوده است. حاصل کار نیز فیلمی هوشمندانه شده است، هرچند برای آنکه مخاطب ساده اندیش و قدیمی خود را نیز راضی نگه داشته باشد، صحنه های خنده دار ی را در فیلم جای داده که تا حدی غیر ضروری بنظر میرسند.


با این تفکر، ما با دو Woody Allen در فیلم مواجه هستیم: Woody قدیمی خودمان که با نگاه مستقیم به دوربین با ما صحبت میکند و Allen جدید که شخصیت الوی سینگر را منطبق با شخصیت خودش خلق کرده و رفتارهای خود را در او منعکس کند، حتی به قیمت خنده و مورد تمسخر قرار گرفتن توسط تماشاگر. و حالا این Woody که به قول خودش عشقی عصبی دارد، وارد رابطه ای پیچیده با یک خواننده کاباره ای بنام آنی هال (با بازی Diane Keaton که تلفیقی است از عاشقی باهوش و فردی با رفتارهای غیرعادی) آشنا میشود.

در پایان رابطه این دو، تماشاگر دو چیز را یاد میگیرد: اول اینکه داشتن یک رابطه ابدی در این زمان و مکان (یعنی نیویورک دوران Woody Allen) تقریباً غیر ممکن است. ثانیاً زندگی که در آن دنبال رابطه با کسی نباشی غیر قابل تصور است. در فیلم Woody نقل قولی از Groucho Marx میکند: "من هیچوقت عضو باشگاهی نمیشوم که من را به عنوان یکی از اعضا قبول کند." سپس در مورد خودش میگوید: "شاید هیچوقت نباید درگیر رابطه ای شوم که خودم یک طرف آن هستم!" هوشمندانه است. نه؟ آنی هالی هم که او ساخته همین طور است. بسیار خنده دار، غمگین و هوشمندانه.

 

تحلیل کامل فيلم

َAnnie Hall ( آني هال )

 

 

فيلم آني هال ، فيلمي زيبا ساخته وودي آلن با امتياز 8.2 در سايت imdb ، جز 250 فيلم برتر تاريخ با رتبه 139 و نامزد 5 رشته اسکار در سال 1978 ، بهترین فیلم سال ، بهترین کارگردانی ، بهترین فیلمنامه ارجینال ، بهترین بازیگر نقش اول زن و بهترین بازیگر نقش اول مرد که موفق به کسب چهار اسکار اول شد .

وودی آلن با ساخت فیلمی همچون آنی هال نقطه عطفی در کارنامه خود بوجود آورد ، موفقیتی بزرگ که از آراستگی واقعیات اجتماعی با طنزی متفاوت بدست آمده بود . وی دیدگاه های جالبی از خود را بیان می کند و در اول فیلم هم قصد دارد تکلیف خود را با مخاطبش مشخص کند ، او در اول فیلم به معرفی خود می پردازد و می گوید ، او میخواهد بگوید با فیلمی طرفید که می خواهد با شما صحبت کند ، قصدش طنز نیست و کمی از مایه های طنز هم در آن برده شده است ، شاید اول برایمان معلوم نباشد وودی آلن واقعی است که در حال حرف زدن با ماست یا شخصیت اصلی فیلم و آن هم به خاطر جدی بودن آلن در هنگام صحبت است .

وی با سبکی جدید به حرف با ما می پردازد ، با سخن گفتن با ما ، با طنزهای زیبایش سعی در رسیدن به آنچه هدف فیلمش هست دارد ، و به آن هم میرسد ، " دید ما نسبت به روابط زندگی " . ياد يک جوک قديمي افتادم: "فردي سراغ روانپزشک مي‌رود و مي‌گويد دکتر برادرم ديوانه است؛ او فکر مي‌کند مرغ است." دکتر مي‌گويد چرا او را براي درمان نمي‌آوري؟ و يارو مي‌گويد: “مي‌خواهم اما تخم‌مرغ‌هايش را نياز دارم!”. خب، فکر مي‌کنم اين تقريبا همان چيزي است که اکنون من در مورد رابطه احساس مي‌کنم؛ مي‌دانيد، آن‌ها کاملا غيرمنطقي، احمقانه و پوچ هستند و … ولي، آه …، حدس مي‌زنم ما همچنان به آن‌ها ادامه مي‌دهيم چون، اکثر ما تخم‌مرغ‌هايش را نياز داريم.

او حرف زیبایی می زند ، روابطی که آنها را آغاز می کنیم ، چندی بعدش به خود می گوییم ، چه اشتباه بزرگی بود ، چرا همچین کاری کردن ، کور بودم ولی به خاطر آزادی عمل هایی که از ما می گیرد ، به خاطر کمی مشکلاتی که برای ما فراهم می کند سریعا آنرا قطع می کنیم چون هدف بزرگ و اصلی این روابط را فراموش کرده ایم ، هدف از زندگی زناشویی زن و مرد فقط و فقط رفع چند نیاز غریزی نیست ، بوجود آوردن زندگی جدید و نیرو بخشیدن به آن است که متاسفانه در بین خواسته های سطحی افراد جامعه امروزی معنایی دیگر ندارد . آلن به تعریف شخصیت خود و جامعه خویش نیز می پردازد ، شخصیت گیج و بی اعتمادی که جامعه خوش از او ساخته و آلوی سعی دارد از آن دوری کند و برای همین هدف های زندگی خویش را نیز فراموش می کند ، علارغم اعتقادات و تفکرات بزرگی که دارد ( برای مثال تفکر زیبای او در مورد مرگ که نباید آنرا فراموش کرد ) بازهم نمی تواند انسان های اطراف خود را درست درک کند و آن هم به خاطر توجه بیش از حد به خودش است .

در واقع تمام مردم جامعه اینگونه اند به خاطر خودشان برای هیچ چیز ارزش قائل نیستن ، دوست وی که فقط در فکر معروفیت خود است و به حرف های آلوی که می گوید طنز تو بسیار بی مزه است گوش نمی دهد ، آنی که در رختخواب حواسش به صدای خویش است و یار زندگی اش و نیازهای او را فراموش می کند . آلن با جمله آخر خود همین قصد را دارد ، او می خواهد بگوید به خاطر توجه بیش از حد به خودمان و نیازهای سطحی مان است که اساس و پایه زندگی اجتماعی را نیز از بین برده ایم . تا نخواهیم به جایی نمی رسیم .

آنی هال فیلمی با طنز آلن و درون مایع اجتماع امروزی است که به ما می گوید روابط بیش از 2 زوج در کنار هم بودن و از روزهای زندگی لذت بردن است ، ازدواج ، عهدی تازه ، تولدی تازه در زندگیست که باید بیش از هرچیز دیگری به آن پرداخت و به آن فقط به چشم یک قسمت از زندگی نکاه نکنیم ، ازدواج زندگی تازه است و لذت در سختی هایی است که باید برای آن کشید نه لذت ها ، سختی هایی که باعث می شود ما بیشتر به هم نزدیک شویم ، و بیشتر با دنیای خویش آشنا شویم . مانند آلن به دنیا اطرافمان با دقت تر نگاه کنیم و بر خلاف آلن بی فکر و فقط با توجه به غرایز شخصی به طرف انسانی دیگر نرویم که بعدا باعث حسرت خوردنمان شود .


منتقد : راجر ايبرت - تحليل گر : پوريا صادقي

منبع : نقد فارسی


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد